جدول جو
جدول جو

معنی متزلح - جستجوی لغت در جدول جو

متزلح(مُ تَ زَلْ لِ)
چشنده و چشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متسلح
تصویر متسلح
سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَلْ لِ)
آن که اصرار کند بر شرب نبیذ. (آنندراج). مصر بر شرب شراب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لغزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبَلْ لِ)
مانده و افگار و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لِ)
آسمان پیاپی درخشنده از برق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ترشروی و کسی که در ترشرویی دندانها را بهم می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَزْزِ)
دهان آب افتاده از خوردن انار و سیب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تلزح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
خداوند نمک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروشندۀنمک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که فریاد میکند که فلان چیز نیک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَحْ حِ)
دور شونده از جای. (آنندراج). کسی که دور می رود و عزلت می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
به زیر افکنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرولغزیده بواسطۀ سرازیری یا لغزانی جای. (ناظم الاطباء). لغزنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
دست و پای ترکیده و کفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
بردارنده و بلند کننده نفس خود را زاید از مرتبۀ خود و تکبر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بالاتر از مرتبه و درجه ای که دارد وا می دارد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به بی پروائی و به طور آشکار و از روی غرور سخن می راند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
سلاح پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء) :... تا به مجالحان و متسلحان تشبهی کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 105). و رجوع به تسلح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
چشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشیدن چیزی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
زینه پوشنده (زینه سلاح) سلاح پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلح
تصویر تزلح
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
((مُ تَ سَ لِّ))
سلاح پوشنده
فرهنگ فارسی معین