- متزایل
- جدا و علیحده، دور و متفرق
معنی متزایل - جستجوی لغت در جدول جو
- متزایل ((مُ تَ یِ))
- جدا شونده، جدا
- متزایل
- جداشونده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که به چیزی مایل است، کج شونده، خمیده، مایل گشته
متزایل در فارسی: جدا شونده
اضافه شده، زیادتر و افزونتر و فراوانتر
به اینطرف و آنطرف جنبنده
کج شده و خمیده شده، آن چه که به چیزی میل کند
افزون شونده
پراکنده شدن، جدائی
پراکنده، پخش شونده
پیاپی، پی در پی
برین، فرایاز، والا
ترازمند
نا استوار، لرزان
بیش از بیش
فراگیر
لرزنده، لرزان، مضطرب، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه ای در نظم یا نثر که هرگاه اعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، برای مثال به بی حد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را، کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را می دهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را می رساند نااستوار، بی ثبات، کنایه از مردد، دودل
بلند پایه، بلند و رفیع
به کمال رسیده، کامل و تمام
به هم رسنده، به یکدیگرپیوسته
کسی که خود را غافل وانمود سازد
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
کسی که با دیگری خرید و فروش و معامله می کند، یک طرف معامله
ویژگی کسی یا چیزی که از دیگران جدا و مشخص باشد، دارای تمایز
داخل شده درهم و درج شده