جدول جو
جدول جو

معنی متزاور - جستجوی لغت در جدول جو

متزاور
(مُ تَ وِ)
همدیگر را زیارت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگشته از چیزی و مایل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزاور شود
لغت نامه دهخدا
متزاور
همدیگر را زیارت کننده
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
چیزی که شبیه بلور شده باشد، بلوری شده، کنایه از روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء). ظاهر شونده. خود را بلند نماینده. (از منتهی الارب). و رجوع به تساور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
همسایگی کننده با هم. (آنندراج). هم جوار و نزدیک شونده. (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر سخن گوینده. (آنندراج). و رجوع به تجاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
با یکدیگر سخن گوینده. (آنندراج). با هم سخن گوینده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تحاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
شیرغرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متزاءّر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَءْ ءِ)
از ’زٔر’، شیر که بانگ کند و غرد. (آنندراج). شیر بانگ کننده و غرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزأر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
متشابه. و رجوع به متشابه و تزاوج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
اشتغال نماینده در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، هم کار و هم کسب و هم زحمت. (ناظم الاطباء). با هم واکوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزاول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کنکاش کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به کنکاش و مشاورت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
بر همدیگر غارت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به هجوم بریکدیگر و غارت همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
بلور شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
رایج، و معمول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جانور پر یاخته جانوری که ساختمان بدنش بیشتر از یک سلول داشته باشد جانور پرسلولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزاور
تصویر بیزاور
بی سرپرست، بی پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاوج
تصویر متزاوج
متشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزائل
تصویر متزائل
متزایل در فارسی: جدا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره