جدول جو
جدول جو

معنی مترکلا - جستجوی لغت در جدول جو

مترکلا
روستایی در منطقه غرب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دهی از دهستان اسفیورد شورآب است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان زانوس رستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 42هزارگزی جنوب نوشهر با 150 تن جمعیت. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل در 5هزارگزی شمال باختری آمل و 3 هزارگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد. دشت، معتدل مرطوب، مالاریائی و دارای 170 تن سکنه است. آب آن از چشمه آغوزکنی و رود خانه هراز تأمین می شود و محصول آنجا برنج، پنبه، کنف، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 44 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و شمال رود خانه نکا واقع است. منطقه ای است کوهستانی، سردسیر با 400 تن سکنه. آبش از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، عسل است. و شغل مردمش زراعت، گله داری و تهیۀ زغال، راهش مالرو است. گله داران زمستان به حدود بندر گز میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در سفرنامۀ مازندران و استرآباد چ قاهره 1342 بخش انگلیسی ص 122 قریه ای است از دودانگۀ هزارجریب و در ترجمه فارسی کتاب این کلمه حذف شده و در فهرست نیز نیامده است
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
قصبه ای است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل با 5000 تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و چاه. محصول آن پنبه، صیفی، غلات، سبزی، حبوب و کنجد است. در حدود 50 باب دکان و پاسگاه شهربانی و شعبه شهرداری و محضر رسمی مرکز حوزۀ آمار و مدرسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترسله
تصویر مترسله
مونث مترسل جمع مترسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسلات
تصویر مترسلات
جمع مترسله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکله
تصویر متشکله
متشکله در فارسی مونث متشکل کرپ پذیر مونث متشکل: صور متشکله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجلا
تصویر مرتجلا
بدون تفکر وتامل سخن (شعر یانثر گفتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
همبازانه هنبازانه بطور اشتراک باهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
بالاشتراك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
Jointly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
conjointement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از توابع دهستان کمررود نور، بطاهر کلا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
共同で
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
conjuntamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
gemeinsam
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
wspólnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
مشترکہ طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
ร่วมกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
kwa pamoja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
במשותף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
спільно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
gezamenlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
공동으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
ortaklaşa
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
secara bersama-sama
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
একত্রে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
संयुक्त रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
congiuntamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
совместно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
conjuntamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشترکا
تصویر مشترکا
联合地
دیکشنری فارسی به چینی