جدول جو
جدول جو

معنی مترمز - جستجوی لغت در جدول جو

مترمز(مُ تَ رَمْ مِ)
جنبنده و اضطراب کننده. (آنندراج). آشفته و سرگشته و مضطرب. (ناظم الاطباء) ، هنگامه جو، کسی که حرف می زند با رمز و علامت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترمز شود
لغت نامه دهخدا
مترمز
جنبنده و اضطراب کننده
تصویری از مترمز
تصویر مترمز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترمز
تصویر ترمز
آلتی در اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت و بعضی ماشین های دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند می کنند و یا آن را از حرکت بازمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ مِزز)
فراهم شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بعضی قسمتهای آن به بعضی دیگر فشرده شده و منقبض گشته باشد. (از اقرب الموارد) ، عام مجرمز، سالی که در اول آن باران نبارد و در وسط سال آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سالی که در اول آن باران نبارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
اضطراب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جنبیدن. (تاج المصادر بیهقی). یقال ترمزالقوم فی مجالسهم، جنبیدند جهت برخاستن یا برای خصومت، آماده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سخت تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جِ)
تندر آواز کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجنبندۀ به آهستگی از بسیاری آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رجز خواننده. (ناظم الاطباء). حدی کننده به رجز. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ می)
آن که تیر در نشانه اندازد. (آنندراج). به نشانه اندازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
آلوده. (آنندراج). آلودۀ بخون. (ناظم الاطباء) ، حقیر. (آنندراج). فرومایه و دون و حقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
اندک اندک خورنده. (آنندراج). آن که جرعه جرعه و به نوبت می نوشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
جنبنده یا تهدیدکننده از خشم. (آنندراج). مضطرب شده از خشم. (ناظم الاطباء) ، آلودۀ در پیخال خویش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
روئی که گونۀ آن برگردیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گونه برگردیده. (ناظم الاطباء) ، کمان در هم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَمْ مِ)
شتابنده و برجهنده در رفتار از شتابی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و برجهنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تومز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جنبنده و اضطراب کننده. (آنندراج). با هم جنبنده و به طور اجتماع جنبنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماز. رجوع به ارتماز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
سپر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
دوندگی که سخت کند گوشت اسب را. (آنندراج). هر چیز که صلب و سخت کند مانند دوندگی که گوشت اسب را سخت می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت کننده خمیر را. (آنندراج). زنی که خمیر سفت و سخت می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ)
آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند گویا لفظ مذکور ماخوذ از زبان روسی است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از روسی، آلتی است در اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت و بعضی از ماشین های دیگر که با فشار دادن آن حرکت ماشین را کند و یا آنرا بکلی متوقف می سازند. و بر چند قسم است و بیشتر بوسیله هوا یا آب و یا روغن کار می کند، ترمزهای روغنی که بیشتر در اتومبیل ها بکار میبرند، هنگامی که راننده پای خود را روی اهرم بگذارد و فشار دهد روغن از لوله های مخصوصی وارد استوانه می شود و بوسیلۀ فنر صفحه ای را به پیش می راند و چرخ ها را از حرکت بازمیدارد و یاآنکه حرکت چرخها را کند می سازد. (از فرهنگ عمید).
- ترمز کردن، متوقف کردن. ماشین را از حرکت بازداشتن.
- ، باستهزاء، ترمز کن، از خشم باز آی. بسیار دعوی دروغین و بی جا مکن. بسیار مگوی.
- ترمز نداشتن، در تداول عامه فاقد نیروی خویشتن داری بودن. فلانی ترمز ندارد در مورد کسی گویند که نتواندهیجان و خشم خود را بضرورت فرونشاند
لغت نامه دهخدا
اضطراب کردن، جنبیدن آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند آلتی است در ماشین که هر وقت بخواهند با آن ماشین را نگه میدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمز
تصویر ترمز
((تُ مُ))
وسیله ای در اتومبیل و ماشین های مشابه که با فشار دادن آن حرکت اتومبیل یا ماشین کند و یا متوقف می شود
ترمز دستی: ترمزی است که علاوه بر ترمز پایی در اتومبیل تعبیه شده که به وسیله دستگیره ای آن را می کشند
فرهنگ فارسی معین
مهار، آلت بازدارنده، سد، مانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محلی در قسمت شمال غربی کلاردشت در مسیر تنگ راه
فرهنگ گویش مازندرانی