جدول جو
جدول جو

معنی مترعث - جستجوی لغت در جدول جو

مترعث
(مُ تَ رَعْ عِ)
آن که با گوشواره شود. (آنندراج). آرایش شده با گوشواره. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشعث
تصویر متشعث
پراکنده، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَعْ عِ)
شعری که روان باشد. (آنندراج) ، کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
دیک مرعث، خروس دارای رعثه و ریش، صبی مرعث، کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رِ)
آن که در بندد. (آنندراج). آن که می بندد در را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتریع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
پر. (از منتهی الارب). پر و سرشار. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
پرکننده. (آنندراج). کسی که پر می کند و انباشته می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوشواردرکردن. (تاج المصادر بیهقی). گوشوار در گوش کردن. (زوزنی) (آنندراج). باگوشواره شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
زن با گوشواره. (آنندراج). زینت کرده شده با گوشواره. (ناظم الاطباء). متحلی و آراسته به زیورآلاتی از قبیل گوشواره و گردن بند و امثال آن. (از متن اللغه). نعت است از ارتعاث. رجوع به ارتعاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَعْ عِ)
آن که برابر کرد نخواهد بار شتر تا تیز رود. (آنندراج). کسی که آزمایش می کند بار شتر را و آن رابرابر می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدۀ بگرد و خاک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک خورنده، موی بر هم نشسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشعث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَعَ)
رجل ذومترعه، مرد حکیم باوقار. (منتهی الارب) (آنندراج). باوقار و آرام. (ناظم الاطباء).
- ، مردی که نه شتابی نماید و نه خشم. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ)
مؤنث مترع. پر و سرشار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ عَ)
مؤنث مترع. زنی که پر می کند و انباشته می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَعْ عی)
ستور چرنده. (آنندراج). چرندۀ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج). کاهل و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نام شاعری. (منتهی الارب). لقب بشار بن برد فارسی شعوبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشعث
تصویر متشعث
پراکنده پریشان متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعث
تصویر متشعث
((مُ تَ شَ عِّ))
متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی معین