جدول جو
جدول جو

معنی مترجم - جستجوی لغت در جدول جو

مترجم
کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه می کند، کنایه از بازگو کننده، بیان کننده مثلاً این شعر مترجم احساسات شاعر است
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ فارسی عمید
مترجم
ترجمه شده، مطلبی که از زبانی به زبان دیگر ترجمه شده است
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ فارسی عمید
مترجم
(مُ تَ جَ)
ترجمه کرده شده و از زبانی به زبانی دیگر بیان کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ ازتازی، ترجمه شده و معنی کرده شده. (ناظم الاطباء). برگردانده شده از زبانی به زبانی دیگر. ترجمه شده. و رجوع به ترجمه و ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
مترجم
(مُ تَ جِ)
ترجمه کننده. (غیاث) (آنندراج). ترجمان. دیلماج. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، ترجمان و ترجمه کننده و معنی کننده و تاجران. (ناظم الاطباء). کسی که کلامی را به زبانی دیگر برگرداند چنانکه فرانسه را به پارسی:... تا بروزگار مترجم آن آهن نوشته بر در آن کاخ بود. (ترجمه تاریخ بخارا). و رجوع به مادۀ قبل و تاجران شود.
- لسان مترجم، زبان فصیح و گویا. (ناظم الاطباء).
- مترجم اول، از القاب اداری دورۀ قاجاریه بود و به کسی اطلاق می شد که بر مترجمان دیگر ریاست داشت و یا حائز مرتبۀ اول بود و رجوع به مرآه البلدان شود.
- مترجم دوم، این نام نیز از القاب اداری دورۀ قاجاریه می باشد، کسی که در میان مترجمان مقام دوم دارا بود، به این لقب خوانده می شد. و رجوع به مرآهالبلدان شود
لغت نامه دهخدا
مترجم
ترجمه کرده شده و از زبانی به زبانی دیگر بیان کرده شده
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
مترجم
((مُ تَ جَ))
از زبان دیگر گردانده، ترجمه شده
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ فارسی معین
مترجم
((مُ تَ جِ))
کسی که مطلبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ فارسی معین
مترجم
ترزبان، برگرداننده
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
مترجم
برگرداننده، ترجمان، دیلماج، گزارنده، مفسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مترجم
مترجمٌ
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به عربی
مترجم
Interpreter, Translator
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مترجم
interprète, traducteur
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مترجم
перекладач
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مترجم
ล่าม , นักแปล
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به تایلندی
مترجم
intérprete, tradutor
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مترجم
Dolmetscher, Übersetzer
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به آلمانی
مترجم
tłumacz
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به لهستانی
مترجم
مترجم
دیکشنری اردو به فارسی
مترجم
অনুবাদক , অনুবাদক
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به بنگالی
مترجم
مترجم
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به اردو
مترجم
mfasiri, mtafsiri
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مترجم
tolk, vertaler
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به هلندی
مترجم
通訳者 , 翻訳者
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مترجم
口译员 , 翻译员
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به چینی
مترجم
מְתָרְגֵּם , מְתַרגֵם
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به عبری
مترجم
통역사 , 번역가
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به کره ای
مترجم
tercüman
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مترجم
переводчик
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به روسی
مترجم
अनुवादक
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به هندی
مترجم
interprete, traduttore
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مترجم
intérprete, traductor
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مترجم
penerjemah
تصویری از مترجم
تصویر مترجم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترنم
تصویر مترنم
در حال خوانده یا نواخته شدن، کسی که آواز می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جِ)
مأخوذ ازتازی، شغل کسی که زبانی را به زبان دیگر می آورد و ترجمه می کند. (ناظم الاطباء). عمل مترجم. برگردانیدن از زبانی به زبانی دیگر. و رجوع به مترجم و ترجمه شود.
- مترجمی کردن، ترجمه کردن و به زبان دیگر بر گرداندن. عمل ترجمان و دیلماج: دبیری و مترجمی کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترجمه
تصویر مترجمه
مونث مترجم. مونث مترجم زنی که ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار