جدول جو
جدول جو

معنی متربله - جستجوی لغت در جدول جو

متربله
(مُ تَ رَبْ بَ لَ)
زن بسیارگوشت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پرگوشت پستان بزرگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیله
تصویر متخیله
قوه ای در ذهن که تخیل را ایجاد کند، قوۀ تخیل
فرهنگ فارسی عمید
(سَن ن)
تابل القدر متابله، دیگ ابزار ریخت در دیگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِهْ)
ابله. (آنندراج). نادان و گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، بی راه رونده بدون رهنما و استفسار از کسی. (آنندراج). آن که از بیراهه رود بدون آن که راهنما داشته باشد و یا از کسی استفسار کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که ابله نباشد و خود را گول و ابله بنمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَبْ بَ لَ)
زنی که به رفتارمردان رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متذبل و تذبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَهَْ هَِ لَ)
تأنیث مترهل. نرم. لغ. جنبان: اسنان مترهله، دندانهای لغ. دندانهای جنبان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ جَ)
نادان و احمق. (ناظم الاطباء) ، زنی که بربچۀ خود مهربان و از حال آن آگاه باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متربج و تربج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ صَ)
نام جماعتی از شیعه که منتظر (متربص) خروج مهدی بودند و در این انتظاردر هر عصری یک نفر را به ولایت امر بر می گزیدند و اورا مهدی می پنداشتند و همین که او می مرد دیگری را به این سمت برمی داشتند. (خاندان نوبختی اقبال ص 263)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترنمه
تصویر مترنمه
مونث مترنم جمع مترنمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجبره
تصویر متجبره
متجبره در فارسی ساستاران فرقه ظالمان گروه ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
مترقیه در فارسی: مونث مترقی: افزون شونده، بالا رونده، پیشرفته مونث مترقی: دول مترقیه
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
متدبره در فارسی مونث متدبر: اندیشنده، ژرفکاو مونث متدبر جمع متدبرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترتبه
تصویر مترتبه
مترتبه در فارسی مونث مترتب پا بر جا، فرجام مونث مترتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجمه
تصویر مترجمه
مونث مترجم. مونث مترجم زنی که ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متردده
تصویر متردده
مونث متردد جمع مترددات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشحه
تصویر مترشحه
مترشحه در فارسی مونث مترشح: زهناک تراوه مونث مترشح جمع مترشحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعه
تصویر متتبعه
متتبعه در فارسی مونث متتبع پژوهشگر مونث متتبع جمع متتبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرکه
تصویر متبرکه
مقدس، محترم، روزهای میمون و خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبتله
تصویر متبتله
مونث متبتل جمع متبتلات
فرهنگ لغت هوشیار
متبدله در فارسی مونث متبدل: ورتنده، ور تپذیر مونث متبدل جمع متبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسله
تصویر مترسله
مونث مترسل جمع مترسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمله
تصویر متحمله
مونث متحمل جمع متحملات
فرهنگ لغت هوشیار
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
متربصه در فارسی پیوسایان گروهی که در هر زمان یک تن را (مهدی) می دانستند و چون او در می گذشت دیگری را (مهدی) می نامیدند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبده
تصویر متعبده
مونث متعبد
فرهنگ لغت هوشیار