جدول جو
جدول جو

معنی متراکب - جستجوی لغت در جدول جو

متراکب
قافیه ای که در آن سه حرف متحرک با هم جمع شود مانند «شکند» و «فکند»
فرهنگ فارسی عمید
متراکب
(مُ تَ کِ)
برهم نشسته. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تراکب شود، توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر، استوار و محکم و قوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکب شود، (اصطلاح علم عروض) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از عشق تو من در جهان سمرم. و این فاصله صغری است و در اشعار عجم در چهار افاعیل بیش نیفتد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 206). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون ذیل قافیه آرد: انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است... مترادف و متدارک و متکاوس و متواتر ومتراکب... و متراکب آن که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشد مثال این معما به اسم بها. شعر:
ای عطائی دل و دین رفت ز ماسوی عدم
در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم.
(کشاف ج 2 ص 1240)
لغت نامه دهخدا
متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
دوانندۀ اسبان به سوی چیزی. (آنندراج). اسبهای هم ساز در دوانیدن به سوی کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جنگ لگد کننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر لگد زنندۀ در جنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
گردآینده و بر هم نشیننده. (آنندراج). بر هم نشیننده و گردآینده. (غیاث) ، گردآمده و برروی هم نشسته. (ناظم الاطباء). برروی یکدیگر گرد شده. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا) ، کنایه از هجوم و انبوهی کننده. (غیاث). هجوم کننده و انبوهی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکم شود.
- متراکم شدن، گرد آمده شدن به روی هم و یک جا جمع شدن و به روی هم افتادن. (ناظم الاطباء). بر روی یکدیگر گرد آمدن. بر یکدیگر انباشته شدن چیزی یا امری
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراکب
تصویر تراکب
بر هم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
((مُ تَ کِ))
انبوه شده، روی هم جمع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
انباشته، انبوه، پرپشت، غلیظ، فراوان، فشرده، متکاثف
متضاد: کم پشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
كثيفةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
Dense, Densely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
dense, densément
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
denso, densamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
密な , 密に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متراکم، متراکم شده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
ঘন , ঘনভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
متراکم , گھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
หนาแน่น , อย่างหนาแน่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
nene, kwa msongamano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
צפוף , צפוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
密集的 , 密集地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
dicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
밀집한 , 밀집하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
yoğun, yoğun bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
padat, secara padat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
denso, densamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
denso, densamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
dicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
щільний , густо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
плотный , плотно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
gęsty, gęsto
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
घना
دیکشنری فارسی به هندی