جدول جو
جدول جو

معنی متراسل - جستجوی لغت در جدول جو

متراسل
(مُ تَ سِ)
همدیگر فرستندۀ نامه وجز آن. (آنندراج). مر یکدیگر را اخبار فرستنده و مکتوب فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراسل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترسل
تصویر مترسل
دبیر، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِ)
فرستنده. ارسال کننده. رسیل. (از متن اللغه). پیغام کننده. (ناظم الاطباء). نامه فرستنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مراسله به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن. رجوع به مراسله شود، پیروی کننده در کار. (ناظم الاطباء). رسیل. (اقرب الموارد) : راسله فی عمله، تابعه، فهو رسیل. (متن اللغه). رجوع به رسیل شود، زنی که در هر دو ساق وی موی بسیار و دراز بود. (از منتهی الارب). زنی که ساق هایش پرمو باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به مراسیل شود، زن شوی مرده. (مهذب الاسماء). زنی که او را شوی وی جدا کرده باشد یا زن کلان سال یا زن شوی مرده. (از منتهی الارب). زنی که به سبب مرگ یا طلاق از شوی خود جدا مانده باشد. (از متن اللغه) ، زنی که از شوی خود احساس طلاق کند و خود را برای شوی دیگری زینت کند و به وی پیام فرستد. و در آن زن هنوز جوانی باقی باشد، زنی که به خطبه کنندگان نامه و پیغام کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زنی که چند بار طلاق داده شده است و پروائی ندارد. (از متن اللغه) ، زنی که سنی بر او گذشته باشد وهنوز باقیمانده ای از جوانی در وی باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). والاسم: الرسال. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ راس س)
با یکدیگر رازگوینده. (از منتهی الارب). هم راز و با یکدیگر راز در میان نهاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه که با آن خود را از دشمن پنهان دارند مانند دیوار و جز آن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
بیکدیگر پیغام و رسول فرستادن. (زوزنی). همدیگر نامه فرستادن و جز آن، یقال تراسلوا، اذ ارسل بعضهم الی بعض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). همدیگر فرستادن نامه و جز آن. (آنندراج) : تراسل القوم، ارسل بعضهم الی بعض و فعل مثلما یفعل الاّخر علی وجه التتابع. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مرسل. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسل شود، جمع واژۀ مرسله است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیری نماینده. (از منتهی الارب). شیر و مانند شیر و شبیه به اسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جنگ لگد کننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر لگد زنندۀ در جنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
سست و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
زائیده شده پی در پی و علی التوالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجادل
تصویر متجادل
با هم خصومت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهل
تصویر متجاهل
خویشتن را نادان نماینده، کسی که تظاهر به نادانی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسب
تصویر متحاسب
حساب کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسد
تصویر متحاسد
حسد کننده و رشک برنده بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامل
تصویر متحامل
زیر بار رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادل
تصویر متبادل
معاوضه کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتراس
تصویر امتراس
ستیزیدن، خود راخاراندن خود خاریدن، سوده شدن سودگی ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسل
تصویر متناسل
زائیده شده و پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراسل
تصویر تراسل
نامه فرستادن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
فرستنده، ارسال کننده، نامه فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
((مُ تَ رَ سِّ))
نویسنده، دبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
((مُ س))
نامه فرستنده، جمع مراسلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد