جدول جو
جدول جو

معنی متراجع - جستجوی لغت در جدول جو

متراجع
(مُ تَ جِ)
سپس پایگی بازگردنده. (آنندراج). بازگشته و برگردنده. (ناظم الاطباء) : آن فر و اقبال اپرویز و پارسیان نقصان گرفت و متراجع گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی چ کمبریج ص 104). و رجوع به تراجع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
رجوع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراجع
تصویر تراجع
به عقب برگشتن، بازگشتن، برگشتن به جای خود، در کاری یا امری به یکدیگر مراجعه و گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
مرجع ها، محل های بازگشت، جمع واژۀ مرجع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
هر یک از طرفین که راضی به حکومت حکم و یا قاضی شده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترافع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجع. (منتهی الارب). رجوع به مرجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
زن که به موت شوی به خانه پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد بدین معنی ’راجع’ و در متن اللغه راجع و مرجع آمده است، رجوع کننده. مراجعه کننده. ج، مراجعین، مراجعان. کسی که از پی کاری آمده است، مراجعت کننده. بازگردنده. ج، مراجعین، مراجعان
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
بهم بازگشتن. (زوزنی). با یکدیگر واپس آمدن. (دهار). بیکدیگر بازگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سپسایگی بازگشتن و از همدیگر بازستدن هر دو خلیط تا آنچه عامل گرفته است میان هر دو برابر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن و منقلب شدن و با یکدیگر رجوع کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خاصه در این روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی بتراجع نهاده است. (کلیله و دمنه). چون کار او در علو شأن و نفاذ فرمان و کمال اقبال و حصول آمال بغایت رسید روی در تراجع نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 72). و چون هنگام کار و تراجع روزگار آن طایفه آمد. (جهانگشای جوینی) ، رجعت کردن کواکب از حرکات اکثری خود که ازمغرب بسوی مشرق میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
با هم بی باکی نماینده و فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). متماجن. گستاخ و بی ادب و بی شرم و فحاش به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماجع و تماجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
سنگ اندازی کننده با هم. (آنندراج). مشغول به سنگ اندازی بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گنجشک نر برجهنده بر ماده. (آنندراج). گنجشکان بر روی هم برجهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراصع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبائع
تصویر متبائع
داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراهن
تصویر متراهن
همگرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراغی
تصویر متراغی
همفریاد هم بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترعرع
تصویر مترعرع
جنبنده، بالنده جنبنده، بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
در پس دیگری سوار شونده پی در پی، متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
جمع مرجع، محلهای رجوع
فرهنگ لغت هوشیار
باز پسی، بازگشت باز گرد (عقبگرد) باز پس آمدن پس افتادن باز گشتن بعقب بر گشتن، بیکدیگر مراجعه و گفتگو کردن در امری، بازگشت واگشت، جمع تراجعات. بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مُ جِ))
در تداول فارسی به معنای مراجعه کننده، رجوع کننده، جمع مراجعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
((مَ جِ))
جمع مرجع
مراجع تقلید: مجتهدانی که مردم از آنان در احکام شرعی تقلید کنند
مراجع قانون: منابعی که قوانین از آن ها اقتباس و استنباط شده است
مراجع قانونی: مؤسسات و اداراتی که بر طبق قانون برای مراجعه افراد به منظور تنظیم روابط افراد با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجع
تصویر تراجع
((تَ جُ))
بازگشتن، در کاری به یکدیگر مراجعه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجع
تصویر مراجع
بازیابه ها، بن مایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد