جدول جو
جدول جو

معنی متدهدم - جستجوی لغت در جدول جو

متدهدم
(مُ تَ دَ دِ)
بیفتنده. (آنندراج). افتاده و ساقط شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدهدم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
کسی است که همیشه به خدمت بندگان قیام کند و خدمت او خالی از هواهاو شوائب نفسانی باشد، ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبۀ ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطۀ غلبۀ هوا خدمت او قبول نشود. (فرهنگ لغات و اصطلاحات سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ مَ)
فانی. ناب متهدمه، ناقۀ پیر فانی. عجوز متهدمه کذلک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
دروغزن در دعوی مهدویت. مدعی مهدویت. آن که بدروغ دعوی مهدویت کند. و آن که دعوی مهدویت کند و نباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
همدیگر همنشینی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مشغول به هم صحبتی و همدمی در گفتگو و همنشینی در مجلس شراب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دِ)
نسبت داده شده از روی لیاقت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کسی که لازم گیرد و پایدار ماند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَ)
از ’دٔم’، متهم و بدنام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
از ’دٔم’، انبوهی کننده. (آنندراج). فراهم آورده و انبوهی کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدائم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِ)
غلطنده. (آنندراج). غلطیده و گرد شده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به متدحرج و تدحدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِ)
منقبض و گرفته. (آنندراج). درهم کشیده و منقبض. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدخدخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ قِ)
کشاورزی نماینده. (آنندراج). کشاورز. (ناظم الاطباء) ، نامزدشده به ریاست دهکده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ کِ)
غلطنده و جنبنده و لرزنده. (آنندراج). غلطیده و ساقطشده. (ناظم الاطباء) ، حمله برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، لرزیده و جنبیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
برهم زننده و با هم کوبنده. (آنندراج). برهم زده شده و با هم کوفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوهی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَءْ ءَ)
مأبون (از اقرب الموارد) متهم و بدنام (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
رایگان نماینده و مباح کننده خون همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تهادم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ کِ)
درآینده در کار سخت. (آنندراج). در کار سخت درآینده. (ناظم الاطباء) ، بناخواست درآینده در چیزی، متکبر و گستاخ و بی ادب و ستمگر و جابر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
ویران سازنده و براندازنده. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هادم. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دهدمه. کسی که برگرداند بعض چیزی را بر بعض. (آنندراج) : دهدم الشی ٔ، قلب بعضه علی بعض. (متن اللغه). رجوع به دهدمه شود، شکننده. (ناظم الاطباء). درهم شکننده بناء. (از متن اللغه). رجوع به دهدمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِهْ)
غلطنده. (آنندراج). متدهدی. سنگ غلطیده و ساقط شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیفتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). افتادن و ساقط شدن. (ناظم الاطباء) (المنجد). ساقط شدن بنا و جز آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَهَْ هََ)
پوشیده و فرا گرفته شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدهدم
تصویر تدهدم
ساقط شدن، افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدائم
تصویر متدائم
انبوهی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
رو به رو شونده بهم خورنده با چیزی با هم زننده با هم کوبنده جمع متصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمهدی
تصویر متمهدی
آنکه ادعای مهدویت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصادم
تصویر متصادم
((مُ تَ دِ))
به هم خورنده با چیزی، با هم زننده، با هم کوبنده، جمع متصادمین
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
درگیر، متناقض
دیکشنری اردو به فارسی