جدول جو
جدول جو

معنی متدلژی - جستجوی لغت در جدول جو

متدلژی(مِ تُ دُ لُ)
فلسفۀ علمی. منطق عملی. متدلژی (شناخت روش) را می توان مطالعۀ نفسانیات عالمی دانست که روش صحیحی را به کار می بندد. متدلژی علمی است دستوری، زیرا برای فکر، قواعدی مقرر می دارد و تعیین می کند که انسان چگونه باید حقایق را در علوم جستجو کند...
فلسفۀ علمی، علوم مختلف مانند ریاضیات و علوم فیزیک و شیمی و علوم زیستی و روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ را بررسی می کند و به یافتن تعریف موضوع و روش (متد) آنها همت می گمارد. مقصود از روش یا ’متد’ مجموع وسائلی است که وصول به غایت و هدفی را آسان سازد و غرض از روش علمی مجموع اسلوبها و راههائی است که رسیدن به حقیقت را سهل و میسور کند.... معمولاً منطق رابه منطق صوری و منطق عملی یا متدلژی تقسیم می کنند... اما منطق عملی (یا اعمالی) قوانین مخصوصی را که فکر برای یافتن حقیقت در مورد خاصی باید از آنها تبعیت کند مطالعه می نماید. مثلاً. ما در ریاضیات که افکار را به هم مربوط می سازیم و در شیمی که آزمایش می کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادی می کنیم، حقیقت را به یک وجه و طریق جستجو نمی کنیم بلکه در مورد هر یک از آنها راه و روش معینی را برای رسیدن به منظور پیش می گیریم. از این روی غالباً منطق علمی را مطالعه و علم مطابقت فکر با موضوع های خود و یا علم حقیقت تعریف کرده اند. از آنجا که سعی وجد فکری که منظور آن کشف حقیقت درباره مجموعۀ مسائل معینی باشد خود علمی را بوجود می آورد، شایسته است که این قسم از منطق را ’علم العلوم’ نام نهاد و چون از طرف دیگر این قسمت از منطق وسائل و اسلوبهائی را که برای رسیدن به حقیقت بکار برده می شود یعنی روش یا متدهای علوم را مورد مطالعه قرار می دهد توان آن را ’شناخت روش های علوم’ یا ’متدلژی’ خواند. (از شناخت روشهای علوم فلیسین شاله ترجمه یحیی مهدوی صص 1-4). و رجوع به منطق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدانی
تصویر متدانی
متدارک، قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدلوژی
تصویر متدلوژی
دانش بررسی روش تحقیق در علوم، روش شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحلی
تصویر متحلی
آراسته شده، زیور دار، زینت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رُ لُ)
علمی است که از وزنها و اندازه ها بحث کند و نشان دهد که وضع آنها در گذشته چه بوده و در حال حاضر چگونه است. (فرهنگ فارسی معین). مترولوژی. علم اوزان و مقادیر. مقیاسات. حساب اوزان و مقادیر. و رجوع به مقیاسات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تُ دُ لُ)
بخشی از منطق که درباره روشهای مختلف معرفت و علوم تحقیق کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متد و متدلژی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لی)
خرامنده. (آنندراج). مسرور و خرم. (ناظم الاطباء) ، چیزی آویزنده از درخت. (آنندراج). آویزان و آویخته از درخت. (ناظم الاطباء) ، فرود آینده از بالا به نشیب. (آنندراج). فرود آینده. (ناظم الاطباء) ، خوش طبعو لطیفه گو، نزدیک و نزدیک شونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شتری که گشاده رود از گرانباری. (آنندراج). ستوری که از سنگینی بار متزلزل باشد. (ناظم الاطباء) ، عاقل و زیرک، به نوبت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متدافی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ)
میتولوژی. اساطیرشناسی. رجوع به میتولوژی و اساطیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گردآینده، زحمت دهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، راننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین).
- بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که خود را دارو کند. (از آنندراج). آن که خویشتن را دارو کند. (ناظم الاطباء). آن که خود را معالجه کند. و رجوع به تداوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ مِ)
آن که موی پیش سر او افتاده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش سر وی بی مو باشد و مویش ریخته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدلمص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دشمن پیش آینده. (آنندراج). آن که پیش می آید و تهدید می کند دشمن را. (ناظم الاطباء) ، دیوار شکسته و ویران. (آنندراج). دیواری که ترس از ویرانی آن باشد. (ناظم الاطباء). شکسته و ویران: دولتی قدیم و ملکی مستقیم بدان سبب آشفته شد و قواعد آن متداعی گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 106)، هم را خواننده. (فرهنگ فارسی معین).
- متداعی آمدن، خواندن. احضار کردن. (فرهنگ فارسی معین) : دواعی رغبت از باطن خوانندگان به تحصیل آن متداعی نیامد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین).
، (اصطلاح حقوقی) آن که با دیگری دعوی و مرافعه دارد، مشغول به منازعه و خصومت، از طرفین تحریک و تحریض شده، چیستان گوینده، آن که شرط قبول می کند و می پذیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، (اصطلاح روانشناسی) معنیی که معنی دیگر را به خاطر آورد. و رجوع به تداعی و تداعی معانی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
آراسته زیور یافته آراسته شونده زیور گیرنده، آراسته: متحلی بحیله صدق نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر شونده، روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلف
تصویر متدلف
رونده، نزدیک شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلس
تصویر متدلس
پوشیده دارنده، لیسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملقی
تصویر متملقی
در تازی نیامده چاپلوسی چربزبانی تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متظلمی
تصویر متظلمی
تظلم داد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالوژی
تصویر متالوژی
فرانسوی تو پالشناسی آسن شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلی
تصویر متدلی
خرامنده، فرود آینده، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که از وزنها و اندازه ها بحث کند و نشان دهد که وضع آنها در گذشته چه بوده و در حال حاضر چگونه است، مقیاسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلوژی
تصویر متدلوژی
منطق علمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
((مُ تَ))
آن که خود را معالجه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدلوژی
تصویر متدلوژی
((مِ تُ دُ لُ))
روش تحقیق در علوم، روش شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
((مُ تَ))
فرا خواننده، آن که با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنی ای که معنی دیگر را به خاطر آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
روش شناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تداعی کننده، تداعی گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد