جدول جو
جدول جو

معنی متدارکه - جستجوی لغت در جدول جو

متدارکه(مُ تَ رِ کَ)
دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج). مؤنث متدارک. و رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
متدارکه
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدا شدن زن وشوهر از یکدیگر، طلاق، ترک کردن موقت جنگ، کنایه از جدایی، ترک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَ / وِ لَ / لِ)
از متداوله عربی، اسم فاعل. مؤنث متداول. ج، متداولات و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دست از یکدیگر بداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، جفای یکدیگر بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مصالحه کردن در بیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ترک گفتگو و مناقشه و منازعه و مجادله بطور موقت. (ناظم الاطباء). ترک کردن. دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش. و رجوع به متارکه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پیاپی کردن. (تاج المصادر بیهقی). دارک فلان الشی ٔ دراکا و مدارکه، اتبع بعضه علی بعض، و دارک صوته و الطعن، تابعه. (اقرب الموارد) ، پیروی کرد فلان بعض آن چیز را بر بعض آن، پیروی کرد آن مرد بانگ را. (از ناظم الاطباء) ، اندریافتن. (زوزنی). رسیدن به. (ناظم الاطباء). فرارسیدن اسب به شکار وحشی. دراک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ کَ)
زنی که از جماع سیر نشود. (منتهی الارب). زنی که از مرد سیر نشود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
چیزی رسنده به چیزی. (آنندراج). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. (ناظم الاطباء) ، دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (غیاث) (ناظم الاطباء). درک کننده و دریابنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، به دست آورده و متصرف و دریافت شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدارک شود، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و باقی کلام به نحوی آوردن که رفع توهم شود، فرق میان تأکید المدح بما یشبه الذم آن که آنجا تأکید مقصود است و در اینجا تأکید نیست محض صفت مراد است، شاعر گوید:
حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک
تن بود ناپاک انسان را و تو پاکی چو جان.
(از آنندراج).
، (در اصطلاح عروض) اسم بحری است از بحور مشترک میان عرب و عجم و وزن آن هشت بار ’فاعلن’. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 484). نام بحری از بحور شعر که آن را ابوالحسن اخفش برآورده و شعر در آن به هشت فاعلن تمام میشود، نظیر آن به فارسی:
حسن و لطف ترا بندۀ مهر و مه
خط و خال تو را مشک تر خاک ره.
کان السبب ادرک الوتد. (منتهی الارب).
اجزاء بحر متدارک چهار بار فاعلن آید و بیت دایرۀ آن:
خیز و این دفترت نزد سرهنگ بر
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن
تا خوری از هنرهات و فرهنگ بر.
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن.
(از المعجم چ قزوینی - مدرس رضوی ص 134).
... و هم از این معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آن را دریافته است و بعضی آن را بحر متّسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی. (از المعجم چ دانشگاه ص 75) ، (اصطلاح فن قافیه) قافیه ای است که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تااول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند. مثاله این معما به اسم یوسف. شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1240).
قافیه ای است که در آن دو حرف متحرک میان دو ساکن واسطه باشد چنانکه در پادشا به تحریک دال در این بیت خاقانی:
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا.
و در متفاعلن، فعولن، فعل، فعول، فل، کان بعض الحرکات ادرک بعضاً و لم یعقه اعتراض ساکن بین المتحرکین. (از منتهی الارب).... قافیه ای از شعر که در آن دو حرف متحرک میان دو حرف ساکن واسطه باشد مانند متفاعلن و فعولن فعل و فعول فل. (ناظم الاطباء). و آن دو متحرک، و ساکنی است چنانکه ’به نام خداوند جان و خرد’. و این وتد مقرون است و در اشعار عجم در پنج فعل بیش نیفتد، فاعلن، و مستفعلن، و مفاعلن، و فعولن فعل، و مفاعیل فع، و آن را از بهر آن متدارک خواندند که دو متحرک آن یکدیگر را دریافته اند و به هم پیوسته. (المعجم چ قزوینی، مدرس رضوی صص 206-207)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ لَ/ لِ)
مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.
- حمای متداخله، آن است که تب اول، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ مَ)
دایره و دور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متداوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ لَ)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متواریه
تصویر متواریه
مونث متواری جمع متواریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاربه
تصویر متقاربه
مونث متقارب جمع متقاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوارده
تصویر متوارده
مونث متوارد جمع متواردات
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست زینتی از تیره زیتونیان که دارای برگهای بیضی شکل و طویل است. گلهایش سفید و معطرند و بصورت دسته هایی در انتهای ساقه قرار میگیرند. گونه های مختلف از این گیاه در جنگلهای شمالی ایران نیز وجود دارند. برگ نو یاسم نوار ابیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارضه
تصویر متعارضه
مونث متعارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارفه
تصویر متعارفه
مونث متعارف جمع متعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابکه
تصویر متشابکه
مونث متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداینه
تصویر متداینه
مونث متداین جمع متداینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارنه
تصویر متقارنه
مونث متقارن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدارکات
تصویر متدارکات
جمع متدارکه، رسندگان دریابندگان جمع متدارکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدارکین
تصویر متدارکین
جمع متدارک، رسندگان، دریابندگان
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
متبارکه در فارسی مونث متبارک: انا هید آفریکان مونث متبارک جمع متبارکات
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
((مُ رِ کِ))
ترک جنگ ومخاصمه، جدایی زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدارک
تصویر متدارک
((مُ تَ رِ))
رسنده به چیزی، درک کننده، دریابنده، جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیه کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیزاری، جدایی، طلاق
متضاد: ازدواج، رهایی
متضاد: اسارت، وقفه
متضاد: ادامه، تداوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درک کننده، دریابنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد