جدول جو
جدول جو

معنی متخفر - جستجوی لغت در جدول جو

متخفر(مُ تَ خَفْفِ)
سخت شرمگین. (آنندراج). خجل و شرمسار و شرمنده و بی نهایت شرمنده. (ناظم الاطباء) ، پناه گیرنده، آن که نگهبان می جوید و از آن پرسش می کند، نگهبان و حامی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخفر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفر
تصویر متوفر
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَبْ بِ)
خبرپرسنده. (آنندراج). باخبر و آگاه از اخبار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
فرستنده با کسی بدرقه را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بدرقه می فرستد و یا نگهبان می فرستد. (ناظم الاطباء) ، شکننده پیمان و غدرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکننده عهد و پیمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَفْ فِ)
افزون شونده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
کشتزاری که گیاه آن نابالیده چریده شود. (ناظم الاطباء) (آنندراج). متفره. (محیطالمحیط). و رجوع به متفره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَخْ خِ)
بزرگی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). متکبر و بزرگی نماینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فخرکننده. (مهذب الاسماء). و رجوع به تفخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
در پی رونده و پیروی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرو و پیروی کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
خا’آلوده. (آنندراج). در خا’آلوده و در خاک غلطیده و گردآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفرشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِ)
مرد سلاح پوشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.
- متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی
ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار.
سعدی.
قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت.
حافظ.
- متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
بسیار وفراوان و متعدد و افزون. (ناظم الاطباء) ، تمام دریافته. به تمام حق رسیده: و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44). سندباد در علوم و فضایل متبحر است و از وفور فنون متوفر. (سندبادنامه ص 62) ، حرمت نگاهدارنده. (فرهنگ فارسی معین) : همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بردأب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ. (مرزبان نامه ص 138) ، آماده. حاضر. (فرهنگ فارسی معین) : نگهدار بود و قتهای نماز را و متوفر بود به حاضر آمدن به جماعت مسلمانان. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 217).
- متوفر گشتن، آماده گشتن. مهیا شدن: ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَفْ فِ)
بزغالۀ چهار ماه از شیر بازمانده. (آنندراج). بزغالۀ چهارماهه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَتْ تِ)
پراکنده ذهن از خوردن شیر و مانند آن. (آنندراج). مست و بیهوش و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تختر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَصْ صِ)
دست بر تهیگاه نهنده و مخصره بدست گیرنده، کسی که به شب نماز می خواند و چون مانده شود دست را بر تهیگاه می نهد. ج، متخصرون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). فی الحدیث، المتخصرون یوم القیمه علی وجوههم النور، ای المصلون باللیل فاذا تعبوا وضعوا ایدیهم علی خواصرهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَطْ طِ)
تیری که از نشانه گذرد و تجاوز کند. (آنندراج). تیر گذرنده و عبور کننده و یا از نشانه تجاوز کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْ فِ)
بر زمین افتاده و بر پهلو خفته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْ فِ)
موزه پوشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَمْ مِ)
زن معجر پوشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
به سفر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در جناح حرکت و مسافرت است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَفْ فِ)
بدرقه و نگهبان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دستگیر و حارس و نگهبان و دلیل و هادی. (ناظم الاطباء) ، خجل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خجل و شرمسار می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفیر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
شرمداشت، زینهاری گشتن به زینهار رفتن بدرهه خواستن (بدرهه بدرقه)، نگهبان شدن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسفر
تصویر متسفر
گشت و گذار کننده راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
((مُ تَ نَ فِّ))
نفرت دارنده، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
((مُ تَ وَ فِّ))
حرمت نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
بیزار
فرهنگ واژه فارسی سره
بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور
متضاد: راغب، شایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد