جدول جو
جدول جو

معنی متخشی - جستجوی لغت در جدول جو

متخشی(مُ تَ خَشْ شی)
ترسنده. (آنندراج). هراسیده و ترسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود
لغت نامه دهخدا
متخشی
ترسنده
تصویری از متخشی
تصویر متخشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمشی
تصویر متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَشْ شی)
ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خشیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
شتری که چوب یا گیاه خشک خورد. (آنندراج). شتر خورندۀ چوب ویا گیاه خشک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شی)
ریش و قرحۀ فراخ شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماری مستولی و فراگرفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَشْ شی)
پوشنده و فرو گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که خود را بپوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شی)
طعام شبانگاهی خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شبانگاه خورنده وشام خورنده. (ناظم الاطباء) ، شبکور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شی)
دونده و راننده. (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تمشی شود، فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج).
- متمشی شدن کار و جز آن، جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن: تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 316). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. (جهانگشای جوینی). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. (تاریخ قم ص 12).
- متمشی گردیدن، سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن:
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شی)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دریافت میکند بوی را. (ناظم الاطباء) ، مست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شی)
نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بی)
خباء افرازنده. و خباء ککساء، خرگاه را گویند. (آنندراج). بر پا کننده خرگاه و چادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
تضرع کننده و فروتنی نماینده. (آنندراج). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
فروتن و خوار. (آنندراج). پست و خوار. (ناظم الاطباء) ، بر باد داده شده و برانداخته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
گوشت بوی گرفته. (آنندراج). لحم متخشم، گوشت ماندۀ بوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشم شود، بسیار مست. (اقرب الموارد). رجل متخشم، مرد مست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
درشت گردیده و سخت شده. (آنندراج). درشت شده و ناهموار. (ناظم الاطباء) ، لباس درشت و نااملس پوشیده، گستاخ و درشت در تکلم، بی ادب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَطْ طی)
تخطی نماینده و تجاوز کننده و از حد درگذرنده. (ناظم الاطباء) ، گام نهنده یا گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لی)
گذاشته و خالی. (آنندراج) ، رستگار و آزاد و رها شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ترسان و ترسو و جبان و ترسناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخشی
تصویر تخشی
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
فرهنگ فارسی معین