جدول جو
جدول جو

معنی متخبق - جستجوی لغت در جدول جو

متخبق(مُتَ خَبْ بِ)
بلند گردنده و بلند. (آنندراج). بلند و رفیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخلق
تصویر متخلق
خوگرفته، عادت کرده به خلقی، خوش خوی، خوش خلق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طَبْ بِ)
برابر شونده وبرابر. (آنندراج). مطابق و برابر و موافق. (ناظم الاطباء) ، تو بر تو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَبْ بِ)
به شبانگاه دوشنده. (آنندراج). در شبانگاه دوشندۀ شیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَبْ بِ)
شکار شونده به سریشم. (از آنندراج). شکارشدۀ با دبق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بِ)
خبرپرسنده. (آنندراج). باخبر و آگاه از اخبار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَبْ بِ)
غنیمت گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ غنیمت و یغما. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بِ)
برگزاف بی راه رونده. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون) ، به دیوانگی دارنده. (آنندراج). دیوانه و احمق. (ناظم الاطباء) ، جن گرفته و جن دار و سرگشته، مخرب و خراب کننده و مفسد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخبط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بی)
خباء افرازنده. و خباء ککساء، خرگاه را گویند. (آنندراج). بر پا کننده خرگاه و چادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
دریده و پاره پاره. (آنندراج). دریده و پاره پاره شده و شکافته شده. (ناظم الاطباء). رجل متخرق السربال، مردی که از درازی سفر، جامۀ وی پاره پاره شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغگوی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، فراخ دست در سخاوت و جوانمرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
فراخ گردیده و دور شده. (آنندراج). فراخ شده و پهن شده. (ناظم الاطباء) ، جدا شده و دور شده از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درآویزنده چیزی را به گردن خود. (آنندراج). کسی که چیزی به گردن خود آویزان میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن و برآمدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
چهرنیتک چهر یافته، خوشخوی نیکرفتار آنکه خویی بپذیرد: متخلق به اخلاق حسنه، کسی که با دیگری خوشخویی کند جمع متخلقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلق
تصویر متخلق
((مُ تَ خَ لِّ))
خوی و عادت دیگری را گرفته
فرهنگ فارسی معین
خوپذیر، خوگر، متصف، خوگرفته، خوش خلق، خوش اخلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد