جدول جو
جدول جو

معنی متخایل - جستجوی لغت در جدول جو

متخایل
(مُ تَ یِ)
متخایله. گسترده شدۀ از سبزی و گیاه فراوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جداشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
ابرهایی که طلیعۀ باران است
علامات، آثار مثلاً مخایل نجابت، مخایل کیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کسی که به چیزی مایل است، کج شونده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ یِ)
به این طرف و آن طرف جنبنده. (ناظم الاطباء) :
ای سپس مال و آز مانده شب و روز
نیستی الاکه سایۀ متمایل.
ناصرخسرو.
جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل.
سعدی.
، در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج) ، کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود، میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
نشانه ها. علامتها:
شرم و حلم و سخا شمایل او
هر سه ظاهر شد از مخایل او.
سنائی.
و حمداً للّه تعالی که مخایل مزید مقدرت و دلایل مزیت بسطت هر چه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 14). و حسن مخایل این ظفر آن روز دیدم که آن مدبران قصدی پیوستند و از آن جنس اقدامی جایز شمردند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 228). گفت مخایل مخاصمت تو با خود و تحیر رای تو در عزیمت تو ظاهر است. (کلیله و دمنه، ایضاً ص 248). مخایل نجابت بر ناصیۀ او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. (سندبادنامه 426). و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود. (سندبادنامه ص 79). خلق و خلق او دیباچۀ لطافت و شمایل و مخایل او فاتحۀ مصحف ظرافت. (سندبادنامه ص 149). و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رای زن از پرتو نور ضمیر این وزیر رای زن هر روز ظاهرتر چهره نمود. (جوامع الحکایات ج 1 دیباچه ص 7). رجوع به مخائل و مخیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یَ)
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یِ)
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خال ل)
با هم دوستی کننده. (آنندراج). با یکدیگر دوستی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالل و تخال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و تبختر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
بایع و مشتری که با هم برآرند بیع را. (آنندراج) (از منتهی الارب). براندازندۀ شرط و پیمان را از قرارداد یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
بر یکدیگر ویل گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
لشکر که روان شود از هر جهت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروهان و لشکریان مجتمع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گروبندنده بر تیراندازی. (آنندراج). با یکدیگر گرو بسته در تیراندازی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
فروگذارنده یکدیگر را و بریده شونده از یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). یقال: فلان نوؤه متخاذل و نهضه متواکل. (اقرب الموارد) ، متنفر و کسی که از اعانت دیگری کراهت داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، سست پای. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخاذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
فریفته شونده با یکدیگر. (آنندراج). یکدیگررا فریبنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
جدا. (آنندراج). جدا و علیحده. (ناظم الاطباء) ، جدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دور و متفرق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فانی و ناپایدار، زیان کرده. (ناظم الاطباء) ، تجزیه شده و پراکنده، شرم داشته شده از کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تزایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم دوستی کننده. (آنندراج). مهربان و بسیار دوست. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالل و متخال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
فروتر و پست تر حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذایل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال کننده، تکبر کننده، خیال و وهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخال
تصویر متخال
متقال بنگرید به متقال پارچه ای سفید شبیه بکرباس و لطیفتر از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
نشانه ها، علامت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخایل
تصویر تخایل
تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
به اینطرف و آنطرف جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جدا و علیحده، دور و متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
((مَ یِ))
نشانه ها، علامت ها، ابرهایی که طلیعه باران هستند، جمع مخیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کج شده و خمیده شده، آن چه که به چیزی میل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
((مُ تَ یِ))
جدا شونده، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
((مُ تَ خَ یِّ))
خیال کننده، متکبر
فرهنگ فارسی معین
خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل
متضاد: متنفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متخال، نوعی پارچه ی آهار زده
فرهنگ گویش مازندرانی