پیسی که بر روی برآید و آن را تبخال و تبخاله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آبلۀ صورت. (ناظم الاطباء). اما در سایر فرهنگها دیده نشد و ظاهراً به اشتباه همان تبخال بدین صورت خوانده و ضبط شده است
پیسی که بر روی برآید و آن را تبخال و تبخاله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آبلۀ صورت. (ناظم الاطباء). اما در سایر فرهنگها دیده نشد و ظاهراً به اشتباه همان تبخال بدین صورت خوانده و ضبط شده است
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
سوگند شکستن میان یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، یله و رها کردن زن و شوی یکدیگر را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). جدایی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خلع شود
سوگند شکستن میان یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، یله و رها کردن زن و شوی یکدیگر را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). جدایی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خلع شود
آن که گردن ستیخ کند و سر بلند کند در رفتار. (آنندراج). کسی که در رفتار گردن را ستیخ و سر را بلند نگاه می دارد از تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالع شود
آن که گردن ستیخ کند و سر بلند کند در رفتار. (آنندراج). کسی که در رفتار گردن را ستیخ و سر را بلند نگاه می دارد از تکبر و تبختر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتالع شود
نام بتخانه ای است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بت خال، یک سو کردن کاری. یک سوکردن کار بدون مشاورت. (از ناظم الاطباء). قطع کردن کاری بی آنکه در آن مشورت کنند. (از اقرب الموارد)
نام بتخانه ای است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بت خال، یک سو کردن کاری. یک سوکردن کار بدون مشاورت. (از ناظم الاطباء). قطع کردن کاری بی آنکه در آن مشورت کنند. (از اقرب الموارد)
مقابل و روبرو و مغایر وناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). عماد متخالف الابعاد، ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون) ، با همدیگر خلاف کننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخالف شود
مقابل و روبرو و مغایر وناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). عماد متخالف الابعاد، ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون) ، با همدیگر خلاف کننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخالف شود
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود