جدول جو
جدول جو

معنی متحنف - جستجوی لغت در جدول جو

متحنف
(مُ تَ حَنْ نِ)
آن که دین حنیف اختیار کرده وختنه کند. (آنندراج). اختیارکننده دین حنیف و خود را ختنه کننده و کناره گیرنده از پرستش بت، راست. (ناظم الاطباء) ، پیرو طریقۀابوحنیفه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (اشتینگاس) ، میل کننده به سوی کسی یا چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحنف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحف
تصویر متحف
تحفه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَسْ سِ)
آن که نگذارد چیزی مگر که خورده باشد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
تحفه کرده شده. (آنندراج) (غیاث). عطا کرده شده و بخشیده شده و نیاز شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
تحفه دهنده. (آنندراج) (غیاث). بخشنده و انعام دهنده. (ناظم الاطباء) : چون واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف چ اقبال ص 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحنف به...، میل کردن بسوی وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خود را ختنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) ، کناره گرفتن از پرستش بتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، حنیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دین حنفی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دین حنیف اختیار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعمال حنفیت را کردن یا به مذهب حنفیت درآمدن. (قطر المحیط). اعمال حنفیت را کردن. یقال: شافعی تحنف. (اقرب الموارد) ، تعبد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اقام الصلوه العابد المتحنف. (اقرب الموارد) ، راست ترین راه رفتن، به راست ترین دین میل کردن، بهترین دین ورزیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِ)
احاطه کننده. (آنندراج). احاطه کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَنْ نِ)
لب خراشیده و پوست کنده. (آنندراج). لب خراشیده و پوست کنده شده، گیاه آماده برای برگ برآوردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَنْ نِ)
سرزنش کننده و درشت خوئی نماینده. (غیاث). و رجوع به تعنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
گوشواره نهنده خود را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شدۀ با گوشواره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ فَ)
پیروان طریقۀ ابوحنیفه. حنفی مذهبان: به مذهب امام ابوحنیفه متمسک بود و به تربیت اصحاب و تمشیت کار متحنفه متبرک. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
برگردنده و میل کننده. (آنندراج). واپس شونده و جاخالی کننده. (از اقرب الموارد) : و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفاً لقتال، متغیر و واژگون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
نعت است از تحشف. (منتهی الارب). آن که جامۀکهنه پوشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد جامۀکهنه پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
توبه کننده از گناه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که پرهیز می کند از گناه و دفع می کند گناه را. (ناظم الاطباء) ، کسی که ترک می کند بت پرستی را و گوشه می گیرد از آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
مرده ای که خوشبوی شده باشد به حنوط و حنوط بوی خوشی است برای مردگان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفن شدۀ با حنوط و گیاههای خوشبو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
آن که عمامه از زیر زنخ برآورده. (آنندراج). کسی که تحت الحنک می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحنک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مهربان و بارحم و شفقت بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحنن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْنی)
خمیده و کج. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْوِ)
آن که چیزی از کناره کم کند. (آنندراج). کسی که کم می کند از کناره و رنده می کند و می تراشد کنارۀ چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَیْ یِ)
آن که کم کند چیزی از کرانه. (آنندراج). کسی که می تراشد و کم می کند چیزی را از کرانۀ وی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
راستگزینی راستدینی راستجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحف
تصویر متحف
ارمغان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشف
تصویر متحشف
کهنه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
((تَ حَ نُّ))
به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحنن
تصویر متحنن
((مُ تَ حَ نِّ))
مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
موزه، تحفه دهنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد