جدول جو
جدول جو

معنی متحمض - جستجوی لغت در جدول جو

متحمض
(مُتَ حَمْ مِ)
شتری که بچرد گیاه حمض را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ)
ترشانیده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
نعت فاعلی از تحمیض. اندک کننده چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
جائی که گیاه شور و تلخ رویاند. (ناظم الاطباء). محمضه
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ)
فرس متحم اللون، اسپی که رنگش مایل به سرخی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شوره خوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از استحماض. شیر که دیر خفته گردد. (منتهی الارب). رجوع به استحماض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاض ض)
با هم برانگیخته شونده. (آنندراج). برانگیزاننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
ستایش کرده شده و مدح کرده شده و ممدوح. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
کسی که می طلبد و می خواند خر را، خر طلبیده شده، کسی که به زبان حمیر سخنی می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
سخت و درشت در دین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد) ، پایدار و برقرار و با مقاومت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی باک و بی پروای در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) :
ساحل تو محشر است نیک بیندیش
تا بچه بار است کشتیت متحمل.
ناصرخسرو.
چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ مَ / مُ حَ مَ)
از ’ت ح م’، نوعی از چادرهای یمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَیْ یِ)
زن بازمانده از حیض. (آنندراج) ، زن بازمانده از نمازدر ایام حیض. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مُ مَ)
موضعی که در وی گیاه شور خورد ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحاض
تصویر متحاض
هم انگیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
باربر دارنده و باربردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
((مُ تَ حَ مِّ))
بردبار، شکیبا، بردارنده بار
فرهنگ فارسی معین
بردبار، بلاکش، حمول، شکیبا، صابر، صبور
متضاد: ناحمول، ناشکیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد