محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاَّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن. (ناظم الاطباء). حاصل. محصول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل. سود. فایده. (ناظم الاطباء) : بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد. میرزا باقربیک (از آنندراج). ، نتیجۀ گفتگو و جز آن. (ناظم الاطباء)
هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن. (ناظم الاطباء). حاصل. محصول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل. سود. فایده. (ناظم الاطباء) : بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد. میرزا باقربیک (از آنندراج). ، نتیجۀ گفتگو و جز آن. (ناظم الاطباء)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل. ناصرخسرو. چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل. ناصرخسرو. چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود
حصارنشیننده و قلعه نشین. (آنندراج) (غیاث). کسی که در قلعه و جای استوار رود و در آنجا پناه گیرد. پناه گیرنده. (ناظم الاطباء). بست نشین. ج، متحصنین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پناه گرفته در قلعه و جای سخت و یا در جای مقدس و بست نشین و قلعه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصن شود. - متحصن شدن، در قلعه شدن. (ناظم الاطباء). در جایی پناه گرفتن: در قلعه ای که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود... متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). با سی نفر از عظمای ازناوران و غلبۀ گرجیان در آن متحصن شده بودند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 373). - ، بست نشستن. (ناظم الاطباء) ، عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند. - متحصن کردن، در قلعه کردن. (ناظم الاطباء) ، اسبی که از تخمۀ حصان بود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به حصان شود
حصارنشیننده و قلعه نشین. (آنندراج) (غیاث). کسی که در قلعه و جای استوار رود و در آنجا پناه گیرد. پناه گیرنده. (ناظم الاطباء). بست نشین. ج، متحصنین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پناه گرفته در قلعه و جای سخت و یا در جای مقدس و بست نشین و قلعه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصن شود. - متحصن شدن، در قلعه شدن. (ناظم الاطباء). در جایی پناه گرفتن: در قلعه ای که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود... متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). با سی نفر از عظمای ازناوران و غلبۀ گرجیان در آن متحصن شده بودند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 373). - ، بست نشستن. (ناظم الاطباء) ، عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند. - متحصن کردن، در قلعه کردن. (ناظم الاطباء) ، اسبی که از تخمۀ حصان بود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به حصان شود
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده