جدول جو
جدول جو

معنی متحصل - جستجوی لغت در جدول جو

متحصل(مُ تَ حَصْ صِ)
گردآرنده. (آنندراج). یابنده و جمع کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصل شود
لغت نامه دهخدا
متحصل
گرد آرنده، یابنده و جمع کننده
تصویری از متحصل
تصویر متحصل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحلل
تصویر متحلل
حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
مجبور به تحمل رنج و سختی، بردبار، آنکه رنج و سختی را تحمل می کند، بار بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماحصل
تصویر ماحصل
آنچه حاصل شده، آنچه به دست آمده، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحصن
تصویر متحصن
کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است، کسی که در پناه کسی در آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَوْ وَ)
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن. (ناظم الاطباء). حاصل. محصول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل. سود. فایده. (ناظم الاطباء) :
بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید
شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد.
میرزا باقربیک (از آنندراج).
، نتیجۀ گفتگو و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
معاف شده و بخشیده شده و عفو شده و بی گناه و بی جرم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) :
ساحل تو محشر است نیک بیندیش
تا بچه بار است کشتیت متحمل.
ناصرخسرو.
چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَفْ فِ)
جمع گردیده و پر شده. (آنندراج). با یکدیگر گردآینده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
گردنده. دیگرگون شونده. متبدل. جابه جاشونده. و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصل شود، خرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
قشر متبصل، پوست تو بر تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَصْ صِ)
حصارنشیننده و قلعه نشین. (آنندراج) (غیاث). کسی که در قلعه و جای استوار رود و در آنجا پناه گیرد. پناه گیرنده. (ناظم الاطباء). بست نشین. ج، متحصنین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پناه گرفته در قلعه و جای سخت و یا در جای مقدس و بست نشین و قلعه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصن شود.
- متحصن شدن، در قلعه شدن. (ناظم الاطباء). در جایی پناه گرفتن: در قلعه ای که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود... متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). با سی نفر از عظمای ازناوران و غلبۀ گرجیان در آن متحصن شده بودند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 373).
- ، بست نشستن. (ناظم الاطباء) ، عده ای از اهالی در تلگرافخانه متحصن شدند.
- متحصن کردن، در قلعه کردن. (ناظم الاطباء) ، اسبی که از تخمۀ حصان بود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به حصان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحفل
تصویر متحفل
پر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
گداخته و حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
باربر دارنده و باربردار
فرهنگ لغت هوشیار
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز فراهم آمده و محصول و حاصل درخت میوه ومانند آن، محصول، فایده
فرهنگ لغت هوشیار
دژ پناه بستی بست نشین پیخست در حصن (حصار) در آمده، در پناه و حمایت کسی در آمده جمع متحصنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلل
تصویر متحلل
((مُ تَ حَ ل ِّ))
بیمارشونده، استثنا کننده در سوگند، بیرون آینده از قسم به کفاره، در فارسی تحلیل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحصن
تصویر متحصن
((مُ تَ حَ صِّ))
بست نشین، اعتصاب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحمل
تصویر متحمل
((مُ تَ حَ مِّ))
بردبار، شکیبا، بردارنده بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دیگرگون شونده، جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
((مُ تَ حَ وَّ))
محل تحول، مکان انتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماحصل
تصویر ماحصل
((حَ صَ))
فراهم شده، به دست آمده، خلاصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماحصل
تصویر ماحصل
دستاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره
حاصل، نتیجه، محصول، دستاورد، خلاصه، چکیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب
متضاد: ثابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مضمون، نتیجه
دیکشنری اردو به فارسی