نعت است از تحذلق. (از منتهی الارب). متکیس. کسی که زیرکی نماید تا بر قدرش بیفزاید. (از ذیل اقرب الموارد). لاف زن در حذاقت. (ناظم الاطباء) ، زیرک و دانا و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخذلق شود
نعت است از تحذلق. (از منتهی الارب). متکیس. کسی که زیرکی نماید تا بر قدرش بیفزاید. (از ذیل اقرب الموارد). لاف زن در حذاقت. (ناظم الاطباء) ، زیرک و دانا و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخذلق شود
برق درخشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). برق تابان و درخشان. (ناظم الاطباء) ، کسی که سر خود را بلند می کند و سرافرازی می نماید خصوصاً برای خصومت و ستیزگی و خیالات بد، کسی که خود رازینت می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألق شود
برق درخشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). برق تابان و درخشان. (ناظم الاطباء) ، کسی که سر خود را بلند می کند و سرافرازی می نماید خصوصاً برای خصومت و ستیزگی و خیالات بد، کسی که خود رازینت می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألق شود
با هم عهد و پیمان بندنده و سوگند خورنده با یکدیگر. (آنندراج). هم عهد و پیمان و هم سوگند و هم قسم. (ناظم الاطباء). هم عهد. هم سوگند. ج، متحالفین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با هم عهد و پیمان بندنده و سوگند خورنده با یکدیگر. (آنندراج). هم عهد و پیمان و هم سوگند و هم قسم. (ناظم الاطباء). هم عهد. هم سوگند. ج، متحالفین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
حذاقت خود را ظاهر کردن و لاف زدن در حذاقت و حاذق نبودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظهار حذاقت نمودن و یا ادعا کردن بیش از آنچه دارد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : ان فلاناً لیتحذلق علینا و فیه حذلقه و تحذلق و هو من المتحذلقین. (اقرب الموارد)
حذاقت خود را ظاهر کردن و لاف زدن در حذاقت و حاذق نبودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظهار حذاقت نمودن و یا ادعا کردن بیش از آنچه دارد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) : ان فلاناً لیتحذلق علینا و فیه حذلقه و تحذلق و هو من المتحذلقین. (اقرب الموارد)
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده