جدول جو
جدول جو

معنی متحدین - جستجوی لغت در جدول جو

متحدین(مُتْ تَ حِ)
این کلمه در جنگ جهانی اول به کشورهای آلمان و ترکیه و اتریش وجز اینها اطلاق می گردید که در برابر متفقین یعنی انگلستان و فرانسه و امریکا و دیگر کشورها می جنگیدند
لغت نامه دهخدا
متحدین
جمع متحد، همیوختان هم پیوندان یگانگان جمع متحد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتردین
تصویر آتردین
(پسرانه)
آذردین، نام بهدینی در اوستا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدین
تصویر متدین
بادیانت، با ایمان، دین دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَیْ یِ)
وقت رفته و زمان گذشته. (ناظم الاطباء) ، هلاک شده و فوت شده، آن که منتظر وقت طعام خود باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تحین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دی)
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
یگانگی واتحاد و اتفاق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حِ)
الموحدین. سلسلۀ سلاطینی که در افریقا و اسپانیا سلطنت داشتند. (یادداشت لغت نامه). فرقه ای از مسلمین در شمال افریقا که به عنوان اعتراض بر عقاید مسلمین مشبهی و مجسمی قیام کردند و بر خلاف ایشان به نفی تشبیه و تجسیم در باب ذات باری تعالی عقیده داشتند. پیشوای این فرقه ابوعبدالله محمد بن تومرت بود از قبیلۀ مسموده که مردم را به توحید می خواند و پیروانش او را مهدی منتظر می دانستند. او در سال 522 هجری قمری درگذشت و ریاست فرقۀ او به جانشین و برادرش عبدالمؤمن رسید (سال 524) و او در سال 534 دست به تسخیر ممالک زد. در سال 538 سپاه المرابطین را مغلوب ساخت و بلاد وهران و تلمسان فاس و سبته و سالی را گرفت و در سال 541 مراکش را تسخیر و سلسلۀ امرای مرابطی را برانداخت و در سال 540 با اعزام سپاهی به اسپانیا همه سرزمینهای مسلمان نشین آنجا را گرفت. و در سال 547 سلسلۀ بنی حماد را در الجزایر منقرض کرد و در سال 553 تونس را گرفت و طرابلس را ضمیمۀقلمرو خود ساخت. و بدین ترتیب همه کشورهای ساحلی شمال افریقا از مصر تا اقیانوس اطلس را به زیر فرمان و تصرف خود درآورد. جانشینان او لیاقت او را نداشتندو دولت اسپانیا در سال 632 هجری قمری آنها را شکست داد و بعد مسلمین را از همه شبه جزیره خارج ساخت. و در سال 667 هجری قمری قبیلۀ بنی مرین آنها را در مراکش منقرض کردند و بر شهر مراکش استیلا یافتند. تسلط موحدین بر شمال افریقا و حکومت آنان از سال 524 تا 667 هجری قمری ادامه یافت و جمعاً سیزده تن از این سلسله حکومت راندند. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام صص 39- 41). و نیز رجوع به معجم الانساب و الاسرات زامباور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَیْ یِ)
راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129) ، امین درست کار. و رجوع به تدین شود، وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
جمع متبدل، ور تندگان ور تپذیران جمع متبدل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متبحر، کار شناسان کار دانان دانا یان جمع متبحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیه
تصویر متحلیه
مونث متحلی جمع متحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفظین
تصویر متحفظین
جمع متحفظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحصن، دژ پناهان بست نشینان جمع متحصن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحسر، دریغ خورندگان جمع متحسر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحرک، جنبندگان لانایان جمع متحرک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحرز، پناهیدگان خویشتنداران جمع متحرز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحققین
تصویر متحققین
جمع متحقق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مادح. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) مدح کنندگان ستایشگران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحمل، برد باران ساز گاران جمع متحمل در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحیرین
تصویر متحیرین
جمع متحیر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخذ، گرفتگان بر گرفتگان، جمع متخذ، گیرندگان جمع متخذ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)، جمع متخذ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبعد، راندگان دور گشتگان جمع مبعد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متادب، از ریشه پارسی ادب آموختگان جمع متادب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاحدین
تصویر جاحدین
جمع جاحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین
تصویر متدین
راستکار دیندار، صالح و صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحدین
تصویر موحدین
جمع موحد، یکی دانان، یکتا پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحدین
تصویر ملحدین
جمع ملحد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوحدین
تصویر متوحدین
جمع متوحد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحذر، دوری کنندگان ترسندگان جمع متحذر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین
تصویر متدین
((مُ تَ دَ یِّ))
دیندار، با دیانت
فرهنگ فارسی معین
باایمان، بادیانت، پارسا، خداشناس، دین باور، پرهیزگار، دیندار، مومن، متقی، مقدس
متضاد: بی دین، نامتدین
فرهنگ واژه مترادف متضاد