جدول جو
جدول جو

معنی متحده - جستجوی لغت در جدول جو

متحده
متحده در فارسی مونث متحد: همیوخت هم پیوند یگانه مونث متحد: دول متحده جمع متحدات
فرهنگ لغت هوشیار
متحده
همبسته، یک پارچه
تصویری از متحده
تصویر متحده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحد
تصویر متحد
موافق و هماهنگ در عملکرد، یگانه، دارای پیوند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَدْ دَ)
جای سخن گفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). موضع اجتماع مردمان برای گفتگو و سؤال و جواب. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و تحدث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حِ دَ)
تأنیث موحد. زن که خداوند عالم را یکی داند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ دَ)
بن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ مَ / مُ حَ مَ)
از ’ت ح م’، نوعی از چادرهای یمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دی)
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
تفحص اخبار کننده. (آنندراج). پرسنده و تفحص کننده و جستجو نماینده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تحدس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
فرودآینده. (آنندراج). فرودشونده، مانند آب از ابرو اشک از چشم. (ناظم الاطباء) و رجوع به تحدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
سخن گوینده. (آنندراج). بیان کننده. (ناظم الاطباء) :
شهری متحدثان حسنت
الا متحیران خاموش.
سعدی.
و رجوع به تحدث شود، مورخ و راوی اخبار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، هر چیزی که از نو پدید آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدث و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حَ دَ)
موحد. صاحب یک نقطه. حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده. یک نقطه دار. (یادداشت مؤلف) ، حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب. حرف باء. باء موحده. باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست وبیش از یک نقطه ندارد. حرف ’ب’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ بَ)
امراءه متحدبه، زن بیوۀ شوهرناکرده که مهربانی کند مر فرزند خود را. (ناظم الاطباء). زنی که بیوه می ماند تا این که از کودکانش مراقبت کند. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
مهربانی کننده بر کسی. (آنندراج). نیک خواه و مهربان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحدب و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْدِهْ)
ستاینده و تکلف نماینده در ستایش خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب). لاف زننده و تکلف کننده در ستایش خویش. (ناظم الاطباء). رجوع به تمده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحد
تصویر متحد
متفق پیوسته و موافقت کرده و یکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحدث
تصویر متحدث
سخن گوینده، بیان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحده
تصویر موحده
مونث موحد: (باء (بای) موحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحدس
تصویر متحدس
جستجو نماینده، تفحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحد
تصویر متحد
((مُ تَّ حِ))
پیوسته، متفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحد
تصویر متحد
همبسته، یکپارچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحد
تصویر متحد
United
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحد
تصویر متحد
unido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحد
تصویر متحد
vereint
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحد
تصویر متحد
zjednoczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحد
تصویر متحد
объединённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحد
تصویر متحد
об'єднаний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحد
تصویر متحد
verenigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحد
تصویر متحد
unido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متحد
تصویر متحد
unito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متحد
تصویر متحد
एकजुट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متحد
تصویر متحد
ঐক্যবদ্ধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متحد
تصویر متحد
bersatu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متحد
تصویر متحد
birleşik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی