برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج). برانگیختن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). تحاث ّ. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و منه قراءه بعضهم: و لاتحاضون علی طعام المسکین. (قرآن 18/89). (اقرب الموارد)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج). برانگیختن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). تَحاث ّ. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و منه قراءَه بعضهم: و لاتحاضون علی طعام المسکین. (قرآن 18/89). (اقرب الموارد)
جای دست و روی شستن. (منتهی الارب). مرحضه. (متن اللغه). آنجا که خود را بشویند. (مهذب الاسماء). مغتسل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آبخانه. دست شوئی. روشوئی. ج، مراحیض، جای پلیدی انداختن. (منتهی الارب). خلا. مرحضه. (متن اللغه). مستراح. موضعالعذره. (از اقرب الموارد). مبال. ج، مراحیض، جامه کوب. (منتهی الارب). چوب جامه شوی. (مهذب الاسماء). چوبی که جامه را بدان کوبند. (فرهنگ خطی). چوبی که جامه را هنگام شستشو با آن می کوبند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مراحیض
جای دست و روی شستن. (منتهی الارب). مرحضه. (متن اللغه). آنجا که خود را بشویند. (مهذب الاسماء). مغتسل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آبخانه. دست شوئی. روشوئی. ج، مراحیض، جای پلیدی انداختن. (منتهی الارب). خلا. مرحضه. (متن اللغه). مستراح. موضعالعذره. (از اقرب الموارد). مبال. ج، مراحیض، جامه کوب. (منتهی الارب). چوب جامه شوی. (مهذب الاسماء). چوبی که جامه را بدان کوبند. (فرهنگ خطی). چوبی که جامه را هنگام شستشو با آن می کوبند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مراحیض