جدول جو
جدول جو

معنی متجشیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

متجشیٔ
(مُ تَ جَشْ شِءْ)
آروغ دهنده. (آنندراج). آروغ زننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجشؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مَسْ سِءْ)
جامۀ کهنه و دریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَطْ طِءْ)
آن که زیر پا سپرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در زیر پای سپرده وپایمال شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِءْ)
وضو کننده نماز را. (آنندراج). کسی که قبل از نماز شستشو میکند و وضو میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توضؤ و متوضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِءْ)
مشک پر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِءْ)
آن که منقطع گردد و پنهان شود اخبار بروی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر پوشیده و پنهان و ضبط کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِءْ)
انباشته و پر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تملؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْمِ ءْ)
برگزیننده برای خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زمینی که فراگیرد و پوشد، مأخوذ از ’لماء’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پوشندۀ زمین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِءْ)
به تکلف مردمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعای مردمی و ملاطفت کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِءْ)
جامۀ شکافته وکهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀ کهنه و فرسوده و دریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِءْ)
فسوس کننده و استهزأکننده و طعنه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِءْ)
گوشت نیک پخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ تْ تِءْ)
از ’ه ت ء’، جامۀ پاره پاره و کهنه و فرسوده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهتؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لِءْ)
مهلت و زمان خواهندۀقرض. مأخوذ از کلا. (آنندراج). آن که درنگی میکند ومهلت میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِءْ)
از ’ک ف ء’، ناو ناوان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با شوکت و حشمت و کسی که با عظمت و بزرگواری راه میرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تکفؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ ءْ)
تکیه نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تکیه کننده بر عصا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِءْ)
گوارنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوراک گوارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِءْ)
کسی که ابتدا بر میخیزد و میرود از پی حاجت خود. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِءْ)
آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَشْ شِءْ)
از ’ک ش ء’، کسی که گوشت خشک میخورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَزْ زِءْ)
پاره پاره شده و جزء جزء شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پسنده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِءْ)
شهری که موافقت نکند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موافقت ناکننده مانند بلد و شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَشْ شِءْ)
که آروغ آرد. که سبب باد گلو زدن باشد. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِءْ)
کسی که قی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نِءْ)
از ’د ن ء’، برانگیزنده بر فرومایگی، مأخوذ از دناء. (آنندراج). آن که برانگیزاند و مجبور کند کسی را بر فرومایگی و دونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَیْ یِ ءْ)
گوشت جدا شده از استخوان به فساد خون و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). گوشت فاسد و تباه شده که از استخوان جدا گردد. (ناظم الاطباء) ، روی آماسناک. (آنندراج). روی آماسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، گوشت نیک پخته شده که بخوبی از استخوان جدا گردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِءْ)
از ’درء’، دست ظلم دراز کننده. (آنندراج). جابر و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب، کسی که خود را پنهان می کند برای فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدرؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شِءْ)
جمع واژۀ محشاء. (منتهی الارب ذیل ح ش ء). رجوع به محشاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجشعه
تصویر متجشعه
مونث متجشع جمع متجشعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزیه
تصویر متجزیه
متجزیه در فارسی مونث متجزی پاز پاره تار تار مونث متجزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشمه
تصویر متجشمه
مونث متجشم جمع متجشمات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متجشم، رنجبران جمع متجشم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشعین
تصویر متجشعین
جمع متجشع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار