جدول جو
جدول جو

معنی متثنی - جستجوی لغت در جدول جو

متثنی
(مُ تَ ثَنْ نی)
دراز بی عرض. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز بی پهنا. (ناظم الاطباء) ، آن که دوتاه شده بازگردد و خرامد. (آنندراج) (از منتهی الارب) کسی که راه می رود با بدن خمیده. (ناظم الاطباء) ، دوتا شده و دولا شده و مضاعف و پیچیده، زن خرامنده و راه رونده با ناز و تکبر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متانی
تصویر متانی
کسی که در کاری تامل و درنگ می کند، درنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
کسی که تمنی و آرزویی دارد، آرزو کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تثنی
تصویر تثنی
دو تا شدن، خمیدن، خم وراست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَنْ نی)
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استثناء. استثناکننده و جداکننده. ج، مستثنون و مستثنین. رجوع به استثنا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نا)
نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده کلی. (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده. (غیاث) (آنندراج). ممتاز. رجوع به استثناء شود:
ای به شاهی ز نعت مستغنی
وی ز شاهان به جاه مستثنا.
مسعودسعد.
اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود... چنانکه از فرزندان دیگرمستثنی بودم. (کلیله و دمنه). تا اختیار او بر یکی افتاد که از ایشان به هنر و خرد مستثنی بود. (کلیله و دمنه). به مزیت خرد و مزید هنر مستثنی است. (کلیله و دمنه) ، در اصطلاح نحویان، آن چیزی که بیرون کرده شده باشد از حکم ماقبل به قید الاّ یا به آنچه در معنی الاّ است. (غیاث) (آنندراج). آنچه بعد از کلمه الاّ و اخوات آن بیاید و از نظر نفی یا اثبات از ماقبل خود جدا شود و محاسبان در باب جبر و مقابله آن را ’ناقص’ نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- مستثنای متصل، آن است که مستثنی از افراد و یا اجزای مستثنی منه باشد لفظاً یا تقدیراً مانند جأنی الرجال الاّ زیداً و جأنی القوم الاّ زیداً. (از تعریفات جرجانی).
- مستثنای مفرغ، آن است که مستثنی منه آن در جمله نیامده باشد مانند ماجأنی الاّ زید. (از تعریفات جرجانی).
- مستثنای منقطع، آن است که مستثنی از افراد یا از اجزاء مستثنی منه نباشد مانند جأنی القوم الاّ حماراً. (از تعریفات جرجانی).
- مستثنی منه، آنکه یا آنچه از او استثنا کرده اند.
- ، در اصطلاح نحو، اسمی است که پیش از ’الاّ’ و اخوات آن آمده باشد و نفیاً یا اثباتاً مخالف مابعد الاّ باشد مانند قوم در جأنی القوم الاّ زیداً، محاسبان در باب جبر و مقابله آن را زائد می نامند در مقابل ناقص که مستثنی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نا)
پسر خوانده و به فرزندی گرفته شده یعنی شخصی که او را کسی به فرزندی گرفته و پرورده باشد. (آنندراج) (غیاث). پسر خوانده و بجای پسر گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نی)
آن که فرزندی گیرد کسی را. (آنندراج) آن که کسی را به جای پسر می گیرد و پدر پسر می شود. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تبنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَفْ فی)
بدرگی که کوتاهی کند به کسی از مکارم. (آنندراج). بدنژادی که کوتاهی کند از مکارم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نی)
بیان شده بطور کنایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَنْ نی)
متظنن. رجوع به متظنن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَنْ نی)
رنج کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانده و خسته و رنج کشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نی)
سرود گوینده و سراینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بی نیاز. (ناظم الاطباء). بی نیاز گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ستاینده و نکوهنده و سرزنش کننده (اضداد). (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عاشق و عشقباز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نا)
آرزو کرده باشد. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نی)
منسوب کننده کسی را به گناهی که نکرده است. (آنندراج). تهمت زنندۀ گناه به کسی. (ناظم الاطباء) ، میوه چیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نی)
برگردیده و متغیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده، پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند، کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب). و رجوع به تسنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْنی)
خمیده و کج. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نی)
اندک اندک نزدیک شونده، مأخوذ از دنو. (آنندراج). کسی که اندک اندک نزدیک شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثنی
تصویر تثنی
دو تا شدن، بدو در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده آهسته کار متاهل یالمند زندار آنکه در امری درنگ و تامل کند درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنی
تصویر متجنی
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثنی
تصویر تثنی
((تَ ثَ نِّ))
خمیدن، دوتا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ))
ثناگوی، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأنی
تصویر متأنی
((مُ تَءَ نِّ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
تمنا کننده، خواهشمند، مستدعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
((مُ تَ نا))
ممتاز شده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزومند، تقاضامند، خواهشمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد