جدول جو
جدول جو

معنی متثفی - جستجوی لغت در جدول جو

متثفی
(مُ تَ ثَفْ فی)
بدرگی که کوتاهی کند به کسی از مکارم. (آنندراج). بدنژادی که کوتاهی کند از مکارم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثفی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفی
تصویر متوفی
فوت شده، مرده، درگذشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَفْ فی)
میراننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی ّ. (قرآن 55/3) ، تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تمام حق خود را میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از وی مرده باشد. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخصی که سه زن کند. (آنندراج). و رجوع به مثفی (م فا) و مثفّاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از آن از وی مرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که سه زن دفن کرده باشد و کسی که زنان زیادی از او مرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کوتاهی کردن از مکارم. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). واوی و یایی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تثفل
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَنْ نی)
دراز بی عرض. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز بی پهنا. (ناظم الاطباء) ، آن که دوتاه شده بازگردد و خرامد. (آنندراج) (از منتهی الارب) کسی که راه می رود با بدن خمیده. (ناظم الاطباء) ، دوتا شده و دولا شده و مضاعف و پیچیده، زن خرامنده و راه رونده با ناز و تکبر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فی)
پیروی نماینده و در پی کسی رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فی)
ناپدید شونده و نیست گردنده. (آنندراج). سراسر ناپدید شده و نیست گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فی)
درخت بلند و گیاه دراز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْفا)
وفات یافته شده. اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است. (غیاث) (آنندراج). فوت شده و میرانده شده. مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده. (ناظم الاطباء). مرده. (فرهنگستان). وفات یافته. فوت شده. مرده. درگذشته. ج، متوفیات. توضیح اینکه متوفی بمعنی وفات یافته و مرده که بعضی به صیغۀ اسم فاعل تلفظ کنند، بصیغۀ اسم مفعول است. بطرس بستانی در محیطالمحیط گوید: و توفی فلان علی المجهول قبضت روحه و مات فاﷲ المتوفی (و ف فی) والعبد متوفی (فا) و من اقبح اغلاطالعوام قولهم: توفی فلان بصیغهالمعلوم، ای مات فهومتوف ّ. قیل مرببعضهم جنازه فسأل من المتوفی ؟ یرید المیت فقیل له اﷲ تعالی، یراد به القابض الروح. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات شماره 10 ص 40). فوت کرده. مرده. درگذشته. وفات کرده. وفات یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محصل به مطالبۀ مال باز آمد چیزی دیگر نبود کفن او بستدند و متوفی را همچنان بگذاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و اسناد دفتری و تصدیقات حضور و غیبت و نسخجات اخراج و متوفی. (تذکرهالملوک چ 2 ص 37). و یازده نفر دیگر در ایام محاصره وبعد از آن متوفی شده اند. (تذکرهالملوک چ 2 ص 42)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَفْ فا)
ترسانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ شَفْ فی)
آن که شفا یابد از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، فرونشانیده و تسکین شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَفْ فی)
فرحت و سرور ظاهر نماینده. (آنندراج). مسرور و دارای شعف و شادی بسیار. (ناظم الاطباء) ، نوازش فراوان کننده. (آنندراج). نرم دل و باملاطفت و مروت و نیکخواه، محنت کش وساعی در کسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آن که دیگ را بر دیگ پایه نهد. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که بر سه پایه می گذارد دیگ را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
وفات یافته شده، مرده، فوت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقفی
تصویر متقفی
دنباله رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفی
تصویر متحفی
نوازشگر، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
((مُ تَ وَ فّا))
مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
درگذشته
فرهنگ واژه فارسی سره
مرده، درگذشته، فوت شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد