جدول جو
جدول جو

معنی متتمم - جستجوی لغت در جدول جو

متتمم
(مُ تَ تَمْ مِ)
کسی که مشابه طایفۀ تمیم باشد در رأی و عقیده و هوا و محله. (ناظم الاطباء) ، کسی که بواسطۀ شکستگی استخوان به زحمت و اذیت راه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شکافتگی آشکار در استخوان بدون آن که از هم جدا شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمم
تصویر متمم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ تَهَْ هَِ)
آن که به تهامه درآید یا فروکش شود در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درآینده به تهامه. (ناظم الاطباء). و رجوع به متاهمه و تتهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
ابن نویره بن جمره بن شداد الیربوعی التمیمی، مکنی به ابونهشل شاعر بزرگ و صحابی و از اشراف قوم خویش بوده است و در دوران جاهلیت و اسلام شهرت داشت. مردی کوتاه قد و اعور بود و شعر او که در مرثیۀ برادرش ’مالک’ سروده مشهور است. او در زمان عمر در مدینه اقامت داشت.. رجوع به تاریخ اسلام چ فیاض ص 120 و عقدالفرید ج 1 ص 93 و 337 و ج 3 ص 297 و 216 و ج 6 ص 50 و 56 و 94 و شدالازار ص 9 و عیون الاخبار ج 1 ص 274 و ج 4 ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
تمام در تمام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
تمام کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). تمام کننده و به انجام رساننده و کامل کننده. (از ناظم الاطباء). مکمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، متممات. (آنندراج) (غیاث) ، شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). متکسر. (از ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح عروض آن بود که در مصراع اول، به سببی زیادتر بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنچه جز دو رکن اصلی جمله (فاعل و فعل یا مسند و مسندالیه) ، در بیشتر فائده دادن جمله بکار برند چون مفعول، انواع قید و صفت و غیره، به اصطلاح هندسه تمام کننده دایره. (ناظم الاطباء). هر شکلی که شکل دیگر بدان تمام شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- متمم زاویه، دو زاویه را هنگامی متمم گویند که مجاور باشند ومجموع آن دوزاویه مساوی 90 درجه باشد. پس متمم زاویۀ 25 درجه و 36 دقیقه برابر است با 64 درجه و 24 دقیقه.
- متمم عدد، در علم حساب تفاضل آن عدداست از توان ده بلافاصله بزرگتر از آن عدد و به عبارت دیگر عددی است که چون بر عدد مورد نظر افزوده شود نزدیکترین توان ده به آن عدد بدست آید مثلاً متمم عدد95 عدد 5 و متمم عدد 980 عدد 20 و متمم عدد 3 عدد 7و متمم عدد 659 عدد 341 است.
- متمم مجموعه، رجوع به مجموعه (اصطلاح ریاضی) شود.
، ضمیمه. تکمله: متمم قانون اساسی، هلاک کننده، اتلاف کننده، کسی که شتاب میکند در کشتن شخص مجروح، کسی که آویزان میکند تعویذ را بگردن کودک جهت محافظت از سحر و جادو. (ناظم الاطباء) ، آن که حصۀ تیر قمار را به مردم میدهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آن که داو او در قمار بارها برآید پس او گوشت حصۀ خود را بمساکین دهد، یا آن که بقیۀ گوشت حصه های گوشت جزور را که ناقص بود کامل گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که تیر قمار وی مکرر داو آورد و ببرد و گوشت حصۀ خود را به مردمان درویش دهد و یا آن که با آن حصه کامل کند حصه های گوشت جزور را که ناقص بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
تمام و کامل، درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتمم الشی ٔ، شکافته شد بی آنکه آشکار گردد شکستگی آن. یا شکافته شد و سپس آشکارا گردید. (از قطر المحیط). تمیمی شدن در هوا یا رأی یا محل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاد هواه او رأیه او محلته تمیماً. (قطر المحیط) ، راه رفتن مرد با شکستی که بدوست و سپس جدا شدن آن: تتمم الرجل، کان به کسرٌیمشی به ثم ابت ّ. (قطر المحیط). در شرح قاموس آرد: متتمم بصیغه اسم فاعل از باب تفعل کسی است که به او شکستگی هست، میرود به آن شکست، پس آماده شده است وتمام کرده شده است آن شکست را. (شرح قاموس ص 930)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
اندوهمندو غمخوار. (آنندراج). رجوع به اهتمام و مهتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
زیارت کننده و دیدن کننده، آنکه فرومی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التمام شود، سنگ گرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
خورنده. (ناظم الاطباء). ستوری که چوب ها را به دهن خود گرفته خورد. (آنندراج). رجوع به ارتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
با هم جمع شده. (ناظم الاطباء) ، با هم آینده. (ناظم الاطباء) ، کامل شدۀ در عدد و درست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تتام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْمِ)
فروگیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفته. (ناظم الاطباء) ، مدهوش و رفته عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آن که عمامه بر سر خود دارد. (آنندراج). عمامه بر سر بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
جوینده و تجسس کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجسس کننده و تلاش کننده. (ناظم الاطباء) ، شپش جوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَمْ مِ)
تیمم کننده، آهنگ کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تیمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَمْ مِ)
ننگ دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
اندوهگین شونده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
آکجوی دستار بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمم
تصویر متمم
((مُ تَ مِّ))
تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره
الحاقیه، تکلمه، ضمیمه، مکمل، تتمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد