جدول جو
جدول جو

معنی متبکم - جستجوی لغت در جدول جو

متبکم
(مُ تَ بَکْ کِ)
درمانده در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبسم
تصویر متبسم
دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
ملول، آزرده، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تبکم کلام بر کسی، بند گردیدن سخن بر او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درماندن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
محکم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَسْ سِ)
به معنی آهسته خنده کننده که هیچ آوازش از دهن و بینی بیرون نیاید و تبسم کننده. (آنندراج) (غیاث). دندان سپیدکننده و خنده کننده و آن که خنده می کند. (ناظم الاطباء). کسی که خنده می کند و خنده کننده. (ناظم الاطباء) : قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت... (گلستان چ قریب ص 153).
- متبسم شدن، خندیدن. (ناظم الاطباء).
- متبسم کردن، خندانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
بانگ کننده مثل آهو و شتر و گوزن و بزکوهی و گاو دشتی. (آنندراج). آهو و شتر و گاو دشتی و گوزن و بزکوهی بانگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
پیش شونده. (آنندراج). کسی که پیش می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج). کسی که غلبه می کند به واسطۀ زدن و یا دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، آمیزنده سخن را. (آنندراج). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خرامنده به ناز. (آنندراج). آن که متکبرانه می رود و به ناز خرامنده، غارتگر، مخالف و متعرض و مانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهََ کْ کِ)
مرد متکبر. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ منش متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به تهکم و مستهکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
سخن بسته. (آنندراج). مبهم و نامعلوم و نامحقق ونهفته و پوشیده و مخفی و غیرقابل فهم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبهم شود، غیرمعروف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
حکم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پادشاه و حکم کننده. (ناظم الاطباء). بی دلیل حکم کننده. کسی که به زور حکم می کند. (از اقرب الموارد) ، فرمان بردار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سوفسطائی. (مفاتیح العلوم) ، آن که ’لاحکم الا ﷲ’ گوید. خارجی. حروری. و رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَکْ کِ)
خاموش و ساکت و بی زبان و گنگ، ساکت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متهکم
تصویر متهکم
مرد متکبر، بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
دل آزرده بستوه آمده ملول آزرده جمع متبرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
آهسته خنده کننده، تبسم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکم
تصویر تبکم
درماندن در سخن ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
((مُ تِ بَ رِّ))
ملول، آزرده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
((مُ تَ بَ سِّ))
خندان، خنده رو
فرهنگ فارسی معین
باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف
متضاد: گریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد