به معنی آهسته خنده کننده که هیچ آوازش از دهن و بینی بیرون نیاید و تبسم کننده. (آنندراج) (غیاث). دندان سپیدکننده و خنده کننده و آن که خنده می کند. (ناظم الاطباء). کسی که خنده می کند و خنده کننده. (ناظم الاطباء) : قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت... (گلستان چ قریب ص 153). - متبسم شدن، خندیدن. (ناظم الاطباء). - متبسم کردن، خندانیدن. (ناظم الاطباء)
به معنی آهسته خنده کننده که هیچ آوازش از دهن و بینی بیرون نیاید و تبسم کننده. (آنندراج) (غیاث). دندان سپیدکننده و خنده کننده و آن که خنده می کند. (ناظم الاطباء). کسی که خنده می کند و خنده کننده. (ناظم الاطباء) : قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت... (گلستان چ قریب ص 153). - متبسم شدن، خندیدن. (ناظم الاطباء). - متبسم کردن، خندانیدن. (ناظم الاطباء)
سخن بسته. (آنندراج). مبهم و نامعلوم و نامحقق ونهفته و پوشیده و مخفی و غیرقابل فهم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبهم شود، غیرمعروف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهم شود
سخن بسته. (آنندراج). مبهم و نامعلوم و نامحقق ونهفته و پوشیده و مخفی و غیرقابل فهم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبهم شود، غیرمعروف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهم شود
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
روز خنک. (آنندراج) ، پای خفته. (آنندراج). پای افسرده وخوابیده. (ناظم الاطباء) ، گاوی که ریشه های گیاه خشک چرد. (آنندراج). گاوی که ریشه های خشک گیاه را می چرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسر شود
روز خنک. (آنندراج) ، پای خفته. (آنندراج). پای افسرده وخوابیده. (ناظم الاطباء) ، گاوی که ریشه های گیاه خشک چرد. (آنندراج). گاوی که ریشه های خشک گیاه را می چرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسر شود