جدول جو
جدول جو

معنی متایسه - جستجوی لغت در جدول جو

متایسه
(سَ)
از ’ت ی س’، مزاولت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). ممارست کردن. (از ذیل اقرب الموارد). تایس متایسه وتیاساً، ممارست کرد آن را و مزاولت نمود. (ناظم الاطباء) ، مکابست نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدافعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم چیرگی کردن در زیرکی، رد کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
دو چیز را با هم سنجیدن، دو کار یا دو چیز را با هم اندازه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ رَ)
به کسی به زیرکی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با هم چیرگی نمودن در زیرکی و به زیرکی با هم نبرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکاس کردن در بیع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیرگی کردن در بیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ سَ)
اندازه نمودن میان دو چیز و دو کار. قیاس، برابری و نبرد کردن با کسی در اندازه گرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی قیاس کردن. (المصادر زوزنی) (غیاث) (آنندراج). چیزی یا کسی را با چیزی یا کسی دیگر اندازه گرفتن و سنجیدن. (از اقرب الموارد). اندازه کردن یکی با دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بر روی درافتادن در بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ آ)
از ’ت ی ز’، با هم غلبه نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ سَ / سِ)
سنجیدگی میان دو چیز و دو چیز را باهم اندازه گرفتن و اندازه میان دو چیز و قیاس. (از ناظم الاطباء). مقایسه. سنجش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقایسه شود.
- مقایسه کردن، با یکدیگر سنجیدن. با یکدیگر اندازه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
متحیره در فارسی مونث متحیر مات خیره هاژ سر گردان سرگشته مونث متحیر جمع متحیرات. یا خمسه متحیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباینه
تصویر متباینه
مونث متباین جمع متباینات
فرهنگ لغت هوشیار
متادبه در فارسی مونث متادب از ریشه پارسی ادب آموخته مونث متادب جمع متادبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالیته
تصویر متالیته
فرانسوی آسنویژ (مجموع خواص اختصاصی فلزات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهه
تصویر متالهه
متالهه در فارسی مونث متاله: خدا شناس، خدا پرست
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاذیه
تصویر متاذیه
متاذیه در فارسی مونث متاذی: آزار دیده آزرده مونث متاذی
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
مبایعه و مبایعت در فارسی: خرید و فروش، سر سپردن هم پیمان شدن خرید و فروش کردن، بیعت کردن، خرید و فروش، بیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
اندازه نمودن میان دو چیز، قیاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایزه
تصویر متایزه
با هم غلبه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
((مُ یَ سَ یا یِ س ِ))
دو چیز را با هم سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقایسه
تصویر مقایسه
سنجش، هم سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تشبیه، تطبیق، سنجش، قیاس، مقابله
فرهنگ واژه مترادف متضاد