از ’ت ی س’، مزاولت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). ممارست کردن. (از ذیل اقرب الموارد). تایس متایسه وتیاساً، ممارست کرد آن را و مزاولت نمود. (ناظم الاطباء) ، مکابست نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدافعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم چیرگی کردن در زیرکی، رد کردن. (ناظم الاطباء)
از ’ت ی س’، مزاولت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). ممارست کردن. (از ذیل اقرب الموارد). تایس متایسه وتیاساً، ممارست کرد آن را و مزاولت نمود. (ناظم الاطباء) ، مکابست نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدافعت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم چیرگی کردن در زیرکی، رد کردن. (ناظم الاطباء)
به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن. (آنندراج). تاهم متاهمه، بمعنی اتهم و اتهاماً است. (منتهی الارب). تاهم متاهمه، به تهامه در آمد و فروکش شد در آن. (ناظم الاطباء) ، تاهم البلد، ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء)
به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن. (آنندراج). تاهم متاهمه، بمعنی اتهم و اتهاماً است. (منتهی الارب). تاهم متاهمه، به تهامه در آمد و فروکش شد در آن. (ناظم الاطباء) ، تاهم البلد، ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء)
متصل شدن حدود زمین با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ارضنا تتاخم ارضکم متاخمه، حد زمین ما متصل است به زمین شما. (از ناظم الاطباء). بلاد عمان تتاخم بلاد الشجر و بلادنا متاخمه لبلادهم. (اقرب الموارد). و رجوع به متاخم شود
متصل شدن حدود زمین با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ارضنا تتاخم ارضکم متاخمه، حد زمین ما متصل است به زمین شما. (از ناظم الاطباء). بلاد عمان تتاخم بلاد الشجر و بلادنا متاخمه لبلادهم. (اقرب الموارد). و رجوع به متاخم شود
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود
آزماینده. (ناظم الاطباء) ، کسی که ارادۀ ساختن چیزی می کند. (ناظم الاطباء) ، مادر گیرنده و مادر خواننده. (آنندراج). آن که مادر می گیرد کسی را و یا بجای مادر می خواند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمم شود، آن که بخاک تیمم می کند. (ناظم الاطباء). تیمم کننده. و رجوع به تیمم شود
آزماینده. (ناظم الاطباء) ، کسی که ارادۀ ساختن چیزی می کند. (ناظم الاطباء) ، مادر گیرنده و مادر خواننده. (آنندراج). آن که مادر می گیرد کسی را و یا بجای مادر می خواند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمم شود، آن که بخاک تیمم می کند. (ناظم الاطباء). تیمم کننده. و رجوع به تیمم شود
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
سوی دست چپ، نقیض میمنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). سوی چپ. دست چپ. جانب چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضد میمنه. (از اقرب الموارد) ، شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سوی دست چپ، نقیض میمنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). سوی چپ. دست چپ. جانب چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضد میمنه. (از اقرب الموارد) ، شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)