وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
جایی که اهل آن در آن باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسکون. جایی که مردم در آن سکنی داشته باشند: هنوز احوال ممالک خوارزم و خراسان در سلک اطراد منتظم بود... رباع فضل و هنر به فراغ خاطر فضلاء آن دیار و بلاد مأهول و معمور... (المعجم چ دانشگاه ص 3). ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21 و 22)
جایی که اهل آن در آن باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسکون. جایی که مردم در آن سکنی داشته باشند: هنوز احوال ممالک خوارزم و خراسان در سلک اطراد منتظم بود... رباع فضل و هنر به فراغ خاطر فضلاء آن دیار و بلاد مأهول و معمور... (المعجم چ دانشگاه ص 3). ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21 و 22)
ضعیف رأی و عقل، ابدال مأفون است. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مأفول الرأی، مرد سبک مغز، مبدل مأفون است. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
ضعیف رأی و عقل، ابدال مأفون است. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مأفول الرأی، مرد سبک مغز، مبدل مأفون است. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
تأویل چیزی را بچیزی، بازگرداندن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بازگشت کردن از چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگرداندن بچیزی. (فرهنگ نظام). مشتق از ’اول’است که در لغت بمعنی رجوع است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و منه قولهم فی الدعاء للمضل: ’اول اﷲ علیک، ای رد علیک ضالتک’. (اقرب الموارد). ج، تأویلات، تأویل سخن، تدبیر و تقدیر و تفسیر آن. (از اقرب الموارد). تأویل کلام، بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد. (منتهی الارب). در اصطلاح، گردانیدن کلام از ظاهر بسوی جهتی که احتمال داشته باشد. و گویند که تأویل مشتق از ’اول’ است پس تأویل گردانیدن کلام باشدبسوی اول و بیان کردن از عبارتی بعبارت دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه معنی با وی گردد. (مهذب الاسم-اء) (السام-ی ف-ی الاسام-ی). تفسیر کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). بیان معنی کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آنها باشد. مثال: من هرچه می گویم فلان به چیز دیگر تأویل می کند. (فرهنگ نظام). توجیه، وجه: اداکرده باشم امانت را بی شکستن عهد و بی تأویل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد، مطلقه است بسه طلاق و در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). در احکام مروت غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه). نباید که بر کس درشتی کنی چو خود را به تأویل پشتی کنی. (بوستان). ، تأویل در نزد علمای علم اصول مرادف تفسیر است و بقولی تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است چنانکه مثلاً هرگاه لفظ مجملی را بدلیل ظنی چون خبر واحد بیان کنند آنرا مؤول خوانند و هرگاه آنرا بدلیل قطعی بیان کنند مفسّر گویند. و توان گفت تأویل اخص از تفسیر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). رجوع به تفسیر شود. جرجانی آرد: در شرع بازگرداندن لفظ از معنی ظاهر بمعنی احتمالی آن است بشرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند مانند قول خدای تعالی: ’یخرج الحی من المیت’ اگر بدان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود، تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود تأویل است. (از تعریفات جرجانی). تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است و بقولی تأویل بیان یکی از محتملات لفظ و تفسیر بیان مراد متکلم است و بیشتر تأویل در کتب الهی بکار رود. (از اقرب الموارد). حاجی خلیفه ذیل علم التأویل آرد: اصل کلمه از ’اول’ بمعنی رجوع است و مؤول بازگرداندن آیه به یکی از معانی احتمالی آن است و بقولی مشتق از ایالت بمعنی سیاست است، بدین معنی که سخن را تدبیر کنند و معنی را بجای خود بگذارند. و در تفسیر و تأویل اختلاف شده است. ابوعبید وگروهی گویند: هر دو به یک معنی باشند و گروهی منکر این گفتارند و راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است واستعمال آن بیشتر در الفاظ و مفردات است لیکن استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب در کتب الهی بکار میرود و دیگری گفته است: تفسیر بیان لفظی است که جز به یک وجه محتاج نباشد و تأویل توجیه لفظ به یکی از معانی مختلفی است که بدان متوجه است برحسب ادله ای که آشکار باشد و ’ماتریدی’ گوید: تفسیر تعیین است بر آنکه از لفظ آن معنی اراده شده و گواهی بر خدا است که از این لفظ، این معنی را خواهد و تأویل ترجیح یکی از معانی محتمل است بدون یقین و شهادت. و ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع لفظ است، حقیقت بود یا مجاز. و تأویل تفسیر باطن لفظ است و مأخوذ است از اول و آن بازگشت بود بعاقبت کار، پس تأویل اخبار از حقیقت مراد است و تفسیر اخبار است از دلیل مراد. مثال آن قول خدا است سبحانه و تعالی: ان ربک لبالمرصاد. تفسیر آن این است که مرصاد وزن مفعال است از رصد و تأویل آن برحذر داشتن است از خوار شمردن امر خدا سبحانه و تعالی. و راغب اصفهانی گوید: تفسیر معانی قرآن را کشف کند ومراد را بیان سازد خواه بحسب لفظ باشد و خواه بحسب معنی، و تأویل بیشتر در معانی است. و تفسیر یا درباره غریب الفاظ بود که بکار رفته است یا در لفظ مختصرکه با شرح آشکار شود و یا در کلامی که قصه ای را در بردارد و جز با دانستن آن قصه روشن نشود. اما تأویل گاه عام بکار رود و گاه خاص مانند کفر که گاهی در انکار مطلق استعمال شود و گاه در انکار باری تعالی خاصهً و یا در لفظ مشترک بین معانی مختلف. و گفته اند تفسیر به روایت تعلق دارد و تأویل به درایت. و ابونصر قشیری گفته است: تفسیر بر سماع مقصور است، و اتباع و استنباط در آنچه بتأویل متعلق است. و قومی گفته اند آنچه از کتاب خدا و سنت رسول مبین است، تفسیر بود و کسی را نرسد که در آن اجتهاد کند بلکه بر همان معنی حمل شود که وارد شده است و از آن تجاوز نباید کرد و تأویل چیزی است که علمای عالم بمعنی خطاب و ماهر در آلات علوم استنباط کنند و جماعتی که بغوی و کواشی از آن جمله اند گویند تأویل صرف آیه است از طریق استنباط بمعنی موافق ماقبل و مابعد آن که در آیه احتمال چنان معنی بود و مخالف کتاب و سنت نبود، و شاید صواب همین است... (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 334-335ذیل علم تأویل) : هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت او بچشم راست در دین اعور است. ناصرخسرو. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا. ناصرخسرو. بحلۀ دین حق در پود تنزیل به ایشان بافت از تأویل تاری. ناصرخسرو. همچنانکه که ملحدان... نقیض قرآن می کنند و تفسیر آن میگردانند و آنراتأویل میگویند تا مردم میفریبند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 62). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار، واقف. (ترجمه تاریخ یمینی). و امامان اصحاب تأویل... (جهانگشای جوینی). خویش را تأویل کن نه اخبار را مغز را بد گوی نی گلزار را. مولوی. فکر خود را گر کنی تأویل به که کنی تأویل آن نامشتبه. مولوی. همچنین تأویل قد جف القلم بهر تحریض است بر شغل اهم. مولوی. ، تأویل حکم را به اهل آن، رد کردن آنرا به ایشان. (از اقرب الموارد) ، دلیل. حکم. دستور: باری اگر لابد خواهی کشت بتأویل شرع بکش. گفت تأویل شرع چگونه باشد؟ گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم بعد از آن مرا بقصاص او بکش تا بحق کشته باشی. (گلستان) ، حیلۀ شرعی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیله. بهانه: گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر سی شب از من به چه تأویل جدائید همه. خاقانی. خنده و مستیم به تأویل است خندۀ شیر مستی پیل است. نظامی. رجوع به تأویل کردن و تأویل نهادن شود، ترجیع. (تعریفات جرجانی) ، تأویل رؤیا، تعبیر آن. (از اقرب الموارد). تعبیر خواب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرح خواب و رؤیا که نام دیگرش تعبیر است. (فرهنگ نظام) : سر بابک از خواب بیدار شد روان و دلش پر ز بازار شد هر آنکس که در خواب دانا بدند به هر دانشی بر توانا بدند به ایوان بابک شدند انجمن بزرگان و فرزانه و رای زن ..... سرانجام گفت ای سرافراز شاه بتأویل این کرد باید نگاه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1924). ، عاقبت. صاحب اساس گوید: لاتعول علی الحب تعویلاً فتقوی اﷲ احسن تأویلاً، ای عاقبه. (اقرب الموارد). عاقبت پدید کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل رمل عبارت است از شکلی که حاصل شود از بستن و یا گشادن شکل متن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). و رجوع به متن شود
تأویل چیزی را بچیزی، بازگرداندن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بازگشت کردن از چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگرداندن بچیزی. (فرهنگ نظام). مشتق از ’اول’است که در لغت بمعنی رجوع است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و منه قولهم فی الدعاء للمضل: ’اول اﷲ علیک، ای رد علیک ضالتک’. (اقرب الموارد). ج، تأویلات، تأویل سخن، تدبیر و تقدیر و تفسیر آن. (از اقرب الموارد). تأویل کلام، بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد. (منتهی الارب). در اصطلاح، گردانیدن کلام از ظاهر بسوی جهتی که احتمال داشته باشد. و گویند که تأویل مشتق از ’اول’ است پس تأویل گردانیدن کلام باشدبسوی اول و بیان کردن از عبارتی بعبارت دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه معنی با وی گردد. (مهذب الاسم-اء) (السام-ی ف-ی الاسام-ی). تفسیر کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). بیان معنی کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آنها باشد. مثال: من هرچه می گویم فلان به چیز دیگر تأویل می کند. (فرهنگ نظام). توجیه، وجه: اداکرده باشم امانت را بی شکستن عهد و بی تأویل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد، مطلقه است بسه طلاق و در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). در احکام مروت غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه). نباید که بر کس درشتی کنی چو خود را به تأویل پشتی کنی. (بوستان). ، تأویل در نزد علمای علم اصول مرادف تفسیر است و بقولی تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است چنانکه مثلاً هرگاه لفظ مجملی را بدلیل ظنی چون خبر واحد بیان کنند آنرا مؤول خوانند و هرگاه آنرا بدلیل قطعی بیان کنند مُفَسَّر گویند. و توان گفت تأویل اخص از تفسیر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). رجوع به تفسیر شود. جرجانی آرد: در شرع بازگرداندن لفظ از معنی ظاهر بمعنی احتمالی آن است بشرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند مانند قول خدای تعالی: ’یخرج الحی من المیت’ اگر بدان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود، تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود تأویل است. (از تعریفات جرجانی). تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است و بقولی تأویل بیان یکی از محتملات لفظ و تفسیر بیان مراد متکلم است و بیشتر تأویل در کتب الهی بکار رود. (از اقرب الموارد). حاجی خلیفه ذیل علم التأویل آرد: اصل کلمه از ’اول’ بمعنی رجوع است و مؤول بازگرداندن آیه به یکی از معانی احتمالی آن است و بقولی مشتق از ایالت بمعنی سیاست است، بدین معنی که سخن را تدبیر کنند و معنی را بجای خود بگذارند. و در تفسیر و تأویل اختلاف شده است. ابوعبید وگروهی گویند: هر دو به یک معنی باشند و گروهی منکر این گفتارند و راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است واستعمال آن بیشتر در الفاظ و مفردات است لیکن استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب در کتب الهی بکار میرود و دیگری گفته است: تفسیر بیان لفظی است که جز به یک وجه محتاج نباشد و تأویل توجیه لفظ به یکی از معانی مختلفی است که بدان متوجه است برحسب ادله ای که آشکار باشد و ’ماتریدی’ گوید: تفسیر تعیین است بر آنکه از لفظ آن معنی اراده شده و گواهی بر خدا است که از این لفظ، این معنی را خواهد و تأویل ترجیح یکی از معانی محتمل است بدون یقین و شهادت. و ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع لفظ است، حقیقت بود یا مجاز. و تأویل تفسیر باطن لفظ است و مأخوذ است از اول و آن بازگشت بود بعاقبت کار، پس تأویل اخبار از حقیقت مراد است و تفسیر اخبار است از دلیل مراد. مثال آن قول خدا است سبحانه و تعالی: ان ربک لبالمرصاد. تفسیر آن این است که مرصاد وزن مفعال است از رصد و تأویل آن برحذر داشتن است از خوار شمردن امر خدا سبحانه و تعالی. و راغب اصفهانی گوید: تفسیر معانی قرآن را کشف کند ومراد را بیان سازد خواه بحسب لفظ باشد و خواه بحسب معنی، و تأویل بیشتر در معانی است. و تفسیر یا درباره غریب الفاظ بود که بکار رفته است یا در لفظ مختصرکه با شرح آشکار شود و یا در کلامی که قصه ای را در بردارد و جز با دانستن آن قصه روشن نشود. اما تأویل گاه عام بکار رود و گاه خاص مانند کفر که گاهی در انکار مطلق استعمال شود و گاه در انکار باری تعالی خاصهً و یا در لفظ مشترک بین معانی مختلف. و گفته اند تفسیر به روایت تعلق دارد و تأویل به درایت. و ابونصر قشیری گفته است: تفسیر بر سماع مقصور است، و اتباع و استنباط در آنچه بتأویل متعلق است. و قومی گفته اند آنچه از کتاب خدا و سنت رسول مبین است، تفسیر بود و کسی را نرسد که در آن اجتهاد کند بلکه بر همان معنی حمل شود که وارد شده است و از آن تجاوز نباید کرد و تأویل چیزی است که علمای عالم بمعنی خطاب و ماهر در آلات علوم استنباط کنند و جماعتی که بغوی و کواشی از آن جمله اند گویند تأویل صرف آیه است از طریق استنباط بمعنی موافق ماقبل و مابعد آن که در آیه احتمال چنان معنی بود و مخالف کتاب و سنت نبود، و شاید صواب همین است... (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 334-335ذیل علم تأویل) : هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت او بچشم راست در دین اعور است. ناصرخسرو. شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا. ناصرخسرو. بحلۀ دین حق در پود تنزیل به ایشان بافت از تأویل تاری. ناصرخسرو. همچنانکه که ملحدان... نقیض قرآن می کنند و تفسیر آن میگردانند و آنراتأویل میگویند تا مردم میفریبند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 62). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار، واقف. (ترجمه تاریخ یمینی). و امامان اصحاب تأویل... (جهانگشای جوینی). خویش را تأویل کن نه اخبار را مغز را بد گوی نی گلزار را. مولوی. فکر خود را گر کنی تأویل به که کنی تأویل آن نامشتبه. مولوی. همچنین تأویل قد جف القلم بهر تحریض است بر شغل اهم. مولوی. ، تأویل حکم را به اهل آن، رد کردن آنرا به ایشان. (از اقرب الموارد) ، دلیل. حکم. دستور: باری اگر لابد خواهی کشت بتأویل شرع بکش. گفت تأویل شرع چگونه باشد؟ گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم بعد از آن مرا بقصاص او بکش تا بحق کشته باشی. (گلستان) ، حیلۀ شرعی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیله. بهانه: گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر سی شب از من به چه تأویل جدائید همه. خاقانی. خنده و مستیم به تأویل است خندۀ شیر مستی پیل است. نظامی. رجوع به تأویل کردن و تأویل نهادن شود، ترجیع. (تعریفات جرجانی) ، تأویل رؤیا، تعبیر آن. (از اقرب الموارد). تعبیر خواب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرح خواب و رؤیا که نام دیگرش تعبیر است. (فرهنگ نظام) : سر بابک از خواب بیدار شد روان و دلش پر ز بازار شد هر آنکس که در خواب دانا بدند به هر دانشی بر توانا بدند به ایوان بابک شدند انجمن بزرگان و فرزانه و رای زن ..... سرانجام گفت ای سرافراز شاه بتأویل این کرد باید نگاه. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1924). ، عاقبت. صاحب اساس گوید: لاتعول علی الحب تعویلاً فتقوی اﷲ احسن تأویلاً، ای عاقبه. (اقرب الموارد). عاقبت پدید کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل رمل عبارت است از شکلی که حاصل شود از بستن و یا گشادن شکل متن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). و رجوع به متن شود
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج) (غیاث). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته. زن دار. زن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است. آن که زن و فرزند دارد: متأهل دو پای خود دربست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین)
صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج) (غیاث). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته. زن دار. زن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است. آن که زن و فرزند دارد: متأهل دو پای خود دربست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین)
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
درنگ کننده در کار و اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت آن. (آنندراج). درنگ کننده در کار تا عاقبت آن را بیندیشد. (ناظم الاطباء). آن که در امری تأمل کند. کسی که در کاری اندیشه کند. ج، متأملین. (فرهنگ فارسی معین) ، متفکر و اندیشه ناک. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و آزمایندۀعاقبت اندیش. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمل شود
آب گردآمده در قرارگاه خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گله و رمۀ پس مانده و درنگ کرده، گروه فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مهلت خواهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تأجل شود
آب گردآمده در قرارگاه خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گله و رمۀ پس مانده و درنگ کرده، گروه فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مهلت خواهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تأجل شود
گردآورندۀ مال. (آنندراج). گردآورندۀ مال و دولت. (ناظم الاطباء) ، کننده چاه. (آنندراج). چاه کن. (ناظم الاطباء) ، فراهم آورنده. (آنندراج) ، پسند کننده و گیرندۀ بهترین چیزی را، آن که خود را بزرگ و اصیل پندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأثل شود
گردآورندۀ مال. (آنندراج). گردآورندۀ مال و دولت. (ناظم الاطباء) ، کننده چاه. (آنندراج). چاه کن. (ناظم الاطباء) ، فراهم آورنده. (آنندراج) ، پسند کننده و گیرندۀ بهترین چیزی را، آن که خود را بزرگ و اصیل پندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأثل شود
گیرنده و برگزینندۀ شتران. (آنندراج). خرنده و مشتری شتران. (ناظم الاطباء) ، شتران بی نیاز از آب به سبب خوردن گیاه تر. (آنندراج). شتران چرندۀ گیاه تر و تازه. (ناظم الاطباء) ، آن که باز ایستد از جماع زن خود. (آنندراج). آن که اجتناب از مجامعت می کند بواسطۀ عزاداری و ماتمزدگی، آن که بحالت تجرد زندگی کند، پارسا، ماتم زده و زاری کننده مانند آدم در مرگ هابیل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبل شود
گیرنده و برگزینندۀ شتران. (آنندراج). خرنده و مشتری شتران. (ناظم الاطباء) ، شتران بی نیاز از آب به سبب خوردن گیاه تر. (آنندراج). شتران چرندۀ گیاه تر و تازه. (ناظم الاطباء) ، آن که باز ایستد از جماع زن خود. (آنندراج). آن که اجتناب از مجامعت می کند بواسطۀ عزاداری و ماتمزدگی، آن که بحالت تجرد زندگی کند، پارسا، ماتم زده و زاری کننده مانند آدم در مرگ هابیل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبل شود