خشنود کننده. (آنندراج). آن که هر کسی را راضی می سازد، خوش آیند و پسندیده و مطبوع، کسی که کوشش می کند و آرزو می نماید که هر چیزی خوش آیند وی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنن شود
خشنود کننده. (آنندراج). آن که هر کسی را راضی می سازد، خوش آیند و پسندیده و مطبوع، کسی که کوشش می کند و آرزو می نماید که هر چیزی خوش آیند وی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنن شود
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تاءخّی شود
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تَاءَخّی شود
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
مرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کسی که آرزو می کند و رغبت می نماید به چیزی، آن که هر دم چیزی می خواهد و آرزو می کند چیزی را پس از چیز دیگر مانند زن باردار. (ناظم الاطباء) ، دلتنگ. ضجر آزرده: سلطان را اندیشۀ غزوی در دیار غور افتاده از تمرد... آن حدود در جوار مملکت و مرکز دایرۀ ولایت خویش متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 322). رجوع به تأنف شود
مرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کسی که آرزو می کند و رغبت می نماید به چیزی، آن که هر دم چیزی می خواهد و آرزو می کند چیزی را پس از چیز دیگر مانند زن باردار. (ناظم الاطباء) ، دلتنگ. ضَجِر آزرده: سلطان را اندیشۀ غزوی در دیار غور افتاده از تمرد... آن حدود در جوار مملکت و مرکز دایرۀ ولایت خویش متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 322). رجوع به تأنف شود
شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) ، آرام یابنده. (آنندراج). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود
شیر و شیری که شکار را از دور احساس کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) ، آرام یابنده. (آنندراج). رام شده و دست آموز و انس و الفت گرفته و انسی و اهلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنس شود
نعت است از تأفن. (منتهی الارب). آن که عیب کند، گیرندۀ خوئی که در او نباشد، آن که خود را بزور زیرک نماید. (آنندراج). و رجوع به تأفن شود، جفاکننده، کم کننده، زیان رساننده. (ناظم الاطباء)
نعت است از تأفن. (منتهی الارب). آن که عیب کند، گیرندۀ خوئی که در او نباشد، آن که خود را بزور زیرک نماید. (آنندراج). و رجوع به تأفن شود، جفاکننده، کم کننده، زیان رساننده. (ناظم الاطباء)
درنگ کننده و پس ماننده. (آنندراج). سپس مانده و درنگ کرده. مأخوذ از تازی، عقب مانده و سپس مانده. (ناظم الاطباء) ، آن که سپس همه دست از کار می کشد و از همه عقب می افتد، آخر و پسین. (ناظم الاطباء) : و پیشینگان زراوند طویل کرده اند و متأخران زراوند گرد می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تأخر شود
درنگ کننده و پس ماننده. (آنندراج). سپس مانده و درنگ کرده. مأخوذ از تازی، عقب مانده و سپس مانده. (ناظم الاطباء) ، آن که سپس همه دست از کار می کشد و از همه عقب می افتد، آخر و پسین. (ناظم الاطباء) : و پیشینگان زراوند طویل کرده اند و متأخران زراوند گرد می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تأخر شود