جدول جو
جدول جو

معنی متألق - جستجوی لغت در جدول جو

متألق(مُ تَ ءَلْ لِ)
برق درخشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). برق تابان و درخشان. (ناظم الاطباء) ، کسی که سر خود را بلند می کند و سرافرازی می نماید خصوصاً برای خصومت و ستیزگی و خیالات بد، کسی که خود رازینت می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ءَزْ زَ)
شلوار پوشیده و میان بسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس). و رجوع به تأزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَسْ سِ)
برانگیخته و غضبناک مانند شیر. (آنندراج). خشمناک مانند شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زی)
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که او را سختی سال رسیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کننده در خانه خود. (آنندراج). رجوع به تأزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
غمگین و تنگدل. (آنندراج). ستم دیدۀ اندوهناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْزِ)
دیگی که سخت بجوش آید. (آنندراج). دیگ سخت جوش آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
لغت نامه دهخدا
(سَن ن)
تابل القدر متابله، دیگ ابزار ریخت در دیگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَرْ رِ)
متصدی و متعرض، لازم گیرندۀ زمین را. (آنندراج). لازم گیرنده. (ناظم الاطباء)، گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج). گیاه بریده شده و درو شده، هر آنچه واقعشود، (هر آنچه) دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظم الاطباء)، درنگ کننده. (آنندراج). درنگی کننده بر زمین، توقف شده و درنگی کرده، حادثه و عارضه، (هر آنچه) صادر شود و اتفاق افتدو عارض شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذی)
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذِ)
آگاهانیده و اعلام کرده و آشکار کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس) ، منادی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دی)
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دِ)
سختی کننده بر کسی، بلای نازل شده بر کسی، سخت وتند و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دِ)
ادب گرفته. (آنندراج). ادب آموخته. (ناظم الاطباء). دانا و عالم: مردی متأدب و فاضل بوده است. (تاریخ قم ص 221). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
بهانه کننده. (آنندراج). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، درنگ نماینده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَبْ بِ)
متعجب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرحناک. (آنندراج). و رجوع به تأبب شود، دارای آواز خشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْ وِ)
بازایستنده از کاری. (آنندراج). بیزار و متنفر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تأوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
پنهان گشته. (آنندراج). پوشیده و نهفته و پنهان. (ناظم الاطباء) ، بند گشته. (آنندراج). محبوس. (ناظم الاطباء) ، کنار گیرنده. و توبه کننده از گناه. (آنندراج). کنار گیرنده و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) ، انکار کننده چیزی. (آنندراج). منکر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَنْ نِ)
نازک و باریک و لطیف، نازک طبع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْ لِهْ)
پرستنده. ج، متألهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند. عابد. زاهد، آن که به علم الهیات اشتغال دارد: متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک علت است. (جامعالحکمتین). و رجوع به تأله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْ لِ)
دردناک و دردمند. (آنندراج). دردمند و دردناک. (غیاث). دردیافته. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألم شود.
- متألم شدن،اندوهگین شدن: پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه 225). گوسفند مرزن را سروئی زد، زن از آن متألم شد. (سندبادنامه ص 82)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْ لِ)
مدارات نماینده با کسی. (آنندراج). کسی که موافقت می کند و مدارا نماید با دیگری جهت حصول نیک بختی. (ناظم الاطباء) ، عطاکننده کسی را تا مایل سازد او را بسوی خود. (آنندراج) ، معلم. (ناظم الاطباء) ، سازوار و همدم و موافق و رفیق و مصاحب و هم ساز و هم آواز. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَلْلِ)
گردآمده و جمع شده. (آنندراج). فراهم شده و گردآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). درخشیدن و روشنائی دادن. (از اقرب الموارد) ، تألق زن، زینت دادن زن خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تألق زن، دامن برچیدن خصومت را، و آماده گشتن شر را و بلند کردن سر خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن خصومت را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
شتابنده به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، اسب جوان پرنشاط. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان پر نشاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
دیوانه. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). نادان و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
از ’ال ق’، دیوانه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسول و ایلچی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بَ)
بسته شده به رسن اباض. (منتهی الارب). و رجوع به تأبض و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
دیرگون و نرم. (آنندراج). و رجوع به تأبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دَ / دِ)
خوش خوی و نیک خصلت و داناو عالم. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار