جدول جو
جدول جو

معنی متأسفین - جستجوی لغت در جدول جو

متأسفین
(مُ تَ ءَسْ سِ)
متأسفان. جمع واژۀ متأسف در حالت نصبی و جری. در فارسی مراعات این قاعده نکنند. و رجوع به تأسف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ءَلْ لِ)
به معنی پرستش کنندگان و عبادت کنندگان حق تعالی و حکمای صاحب اسلام. (آنندراج) (غیاث). جمع واژۀ متأله در حالت نصبی و جری. و رجوع به متأله و تأله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءَسْ سِ نَ / نِ)
پر از اندوه و رنج. (ناظم الاطباء) ، بطور اندوه ورنج و بطور ناله و زاری و بطور دریغ. (ناظم الاطباء). توضیح این که ’متأسف’ اسم فاعل عربی و به معنی اندوه خورنده است و استعمال آن با ’انه’ فارسی (متأسفانه) که در آخر اسمهای جامد (و گاهی مشتق عاشقانه، عارفانه) در می آید و دلالت بر اتصاف به صفتی (یا قید) می کند پسندیده نیست. ’متأسفانه’ = ’متأسف’ + ’آن’ (جمع) + ’ه’ (پساوند نسبت) لغهً بمعنی مانند متأسفان است. این کلمه در مواردی که معمولاً به کار می رود صحیح نیست مثلاً در این جمله: ’متأسفانه عمل شما زشت بود’، نمی توان بجای متأسفانه ’چون متأسفان’ و ’مانند متأسفان’ گذاشت و گفت: ’مانند متأسفان عمل شما زشت بود’ و در این جمله: ’متأسفانه شما دیر رسیدید’هر چند جمله مفهومی دارد ولی مفهوم آن غیر از مفهومی است که گوینده میخواهد. مفهوم این جمله چنین است: ’شما مانند متأسفان دیر رسیدید’. در صورتی که منظورما این است که من متأسفم که شما دیر رسیدید’. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَخْ خِ)
جمع واژۀ متأخر. بازپسینان. مقابل متقدمین و پیشینیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مردمان واپسین. ضد متقدمین که مردمان پیشین باشد، لسان متأخرین، زبان مردمان واپسین. (ناظم الاطباء). متأخران. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَفْ فِ)
نعت است از تأفن. (منتهی الارب). آن که عیب کند، گیرندۀ خوئی که در او نباشد، آن که خود را بزور زیرک نماید. (آنندراج). و رجوع به تأفن شود، جفاکننده، کم کننده، زیان رساننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سی)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
آب متغیر. (آنندراج). آب متغیر و گندیده. (ناظم الاطباء) ، آن که اخلاق پدر خود گیرد. (آنندراج). کسی که خوی پدر خود دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که در چاه بدبو آمده بیهوش گردد. (آنندراج). فرد بیهوش گردیدۀ از بخارچاه. (ناظم الاطباء) ، بهانه جوینده. (آنندراج). آن که عذر می آورد و بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، تأخیر و درنگ کننده. (آنندراج). درنگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
دریغکننده و درد خورنده و اندوهگین. (آنندراج). کسی که تأسف دارد. (ناظم الاطباء). مهموم و محزون و کسی که دریغ می خورد و اندوهگین است. (ناظم الاطباء) : که عدل او ملجاءملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). پس از همه راضی باشد نه بر هیچ فائت متأسف. (اوصاف الاشراف). و رجوع به تأسف و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
جمع متاسف، افسوسمندان دریغ خورندگان اندوهزدگان جمع متاسف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعسفین
تصویر متعسفین
جمع متعسف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار