جدول جو
جدول جو

معنی متأدی - جستجوی لغت در جدول جو

متأدی(مُ تَ ءَدْ دی)
مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (ازفرهنگ جانسون). رسنده. واصل، اداشده وپرداخته. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس) (از فرهنگ جانسون) ، رساننده. و رجوع به تأدی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زَ)
شلوار پوشیده و میان بسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتنگاس). و رجوع به تأزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْزِ)
دیگی که سخت بجوش آید. (آنندراج). دیگ سخت جوش آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
گام نزدیک نهنده. (آنندراج). آن که قدمهای کوتاه بر می دارد. (ناظم الاطباء) ، آن که می گیرد بسته و اسیر را و کوتاه قدم را. (ناظم الاطباء) ، جای تنگ. (ناظم الاطباء) ، رفیق درشت و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآزف و تأزف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
آن که تنگ شود سینۀ او یعنی غمگین. (آنندراج). متآزق. به تنگ آمده از دشواریها و سخت آزرده شده درجنگ. (ناظم الاطباء) ، تنگ آینده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تأزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
غمگین و تنگدل. (آنندراج). ستم دیدۀ اندوهناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ءَبْ بِ)
متعجب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرحناک. (آنندراج). و رجوع به تأبب شود، دارای آواز خشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
وحشت و نفرت نماینده. (آنندراج). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است. (ناظم الاطباء) ، خانه خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند، دان دان شدن ازتابش آفتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بِ)
دیرگون و نرم. (آنندراج). و رجوع به تأبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بَ)
بسته شده به رسن اباض. (منتهی الارب). و رجوع به تأبض و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
محمد بن خداداد، مکنی به ابوبکر. وی فقیه حنبلی بود و از ابی الخطاب محفوظبن احمدالکلوذانی فقه آموخت و از ابی الخطاب نصر بن احمدالبطر و ابی عبدالله النعالی و جز آنان حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی حدیث شنیده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
از عرفاء قرن سوم هجری و استاد عبدالله بن خفیف است. (از نامۀ دانشوران ج 4 ص 83)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). ادب کردن. (تاج العروس) (زوزنی). ادب دادن. (آنندراج). آموختن طریقۀ نیک. (ناظم الاطباء). تربیت نمودن. (فرهنگ نظام) : بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی) ، عتاب و تنبیه و سیاست کردن. (از ناظم الاطباء) ، بازخواست کردن کسی بر کاری بد برای خواندن وی به حقیقت تربیت. (از اقرب الموارد). عقوبت. مجازات: اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را بزندان فرستادندی. (نوروزنامه). همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
عنایت بر من اولیتر که تأدیب جفا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی.
سعدی.
، در اصطلاح فقه، شخص نابالغی را زدن: درصورتی که مرتکب جرم غیربالغ باشد، بر حاکم است که او را تأدیب کند.
- تأدیب احداث، تربیت جوانان
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
آمیختن نان را با نانخورش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ادم الخبز، بسیار آمیخت نان را با نان خورش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
گزاردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). گزاردن وام و فریضه و آنچه بدان ماند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ادا کردن. رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زِ)
درنگی کرده وبازایستاده از کاری و پس مانده. (از منتهی الارب). در آنندراج این معانی ذیل ’متآزح’ آمده است و ظاهراً ناظم الاطباء و فرهنگ جانسون این کلمه را به تصحیف ’متأزخ’ آورده و چنین معنی کرده اند: آن که درنگی می کندو واپس می کشد و عقب می ماند. و رجوع به متآزح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یی)
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَذْ ذی)
ایذا یابنده و آزرده شونده. (آنندراج). ایذا یابنده و آزرده شونده. (غیاث). رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یِ)
قوی و توانا. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تأید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْ وی)
کسی که در خانه می ماند، فراهم آورده. (ناظم الاطباء). ظاهراً فراهم آینده درست است. و رجوع به تأوی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَنْ نی)
درنگ کننده. (آنندراج). کسی که درنگ می کند و سستی می نماید. (ناظم الاطباء). آن که در امری درنگ و تأمل کند. درنگ کننده، انتظارنماینده. (آنندراج) ، کسی که از روی آگاهی و دانائی درهر کاری عمل می کند، بردبار و بافکر درکردن کارها. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ می)
کنیزک گیرنده. (آنندراج). خریدار کنیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سی)
تسلی گیرنده. (آنندراج). دریافت کننده تسلی، بردبار و صابر و شکیبا، مقلد و پس رو و مرید و تابع. (ناظم الاطباء). آن که به دیگری تأسی کند. پیرو. و رجوع به تأسی شود، مهموم و مغموم و پریشان و مضطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَزْ زی)
بازگردنده. (آنندراج). بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، تیری که در شکار رسد و جنبد در آن. (آنندراج). تیری که بخوبی به نشانه میخورد، بازدارنده، کسی که باز می ایستد و منصرف می شود و امتناع می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دِ)
سختی کننده بر کسی، بلای نازل شده بر کسی، سخت وتند و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیداء. رجوع به استئداء و استیداء شود، مصادره کننده و گیرندۀ مال از کسی، یاری و نصرت خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دِ)
ادب گرفته. (آنندراج). ادب آموخته. (ناظم الاطباء). دانا و عالم: مردی متأدب و فاضل بوده است. (تاریخ قم ص 221). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دَ / دِ)
خوش خوی و نیک خصلت و داناو عالم. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَخْ خی)
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تاءخّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَتْ تی)
رفق و نرمی کننده. (آنندراج). آن که موافقت می کند در مؤانست و مرافقت، ملایم در کردار و مهربان و حلیم، آن که یا آنچه می رسد و ناگاه برخورد می کند و بغته ً می آید و صادر می گردد و واقع می شود، آماده و آراسته و مستعد، سهل و آسان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَبْ بی)
سرکش و گردنکش و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ دا)
نعت مفعولی از مصدر استیداء. آنکه مال وی را مصادره کرده و گرفته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئداء و استیداء شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده سپسی متاخر بودن مقابل متقدمی تقدم: پیدا کردن حال متقدمی و متاخری که پیشی و پسی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متادی
تصویر متادی
مهیا و آماده شده رسنده، رسا ننده رسنده و اصل، رساننده
فرهنگ لغت هوشیار