جدول جو
جدول جو

معنی متآصر - جستجوی لغت در جدول جو

متآصر(مُ تَ صِ)
همسایه، و ’حی متآصرون’ ای متجاورون. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) و المتآصرون من الحی، المتجاورون. (تاج العروس ج 2 ص 15)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ خَصْ صِ)
دست بر تهیگاه نهنده و مخصره بدست گیرنده، کسی که به شب نماز می خواند و چون مانده شود دست را بر تهیگاه می نهد. ج، متخصرون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). فی الحدیث، المتخصرون یوم القیمه علی وجوههم النور، ای المصلون باللیل فاذا تعبوا وضعوا ایدیهم علی خواصرهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
مروسنده به یاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که کوشش میکند در یاری دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسا و به کیش ترسایان درآمده. (ناظم الاطباء). نصرانی شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تنصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَصْ صِ)
آن که باقی شیر را دوشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می دوشد باقی شیر را. (ناظم الاطباء) ، کسی که به سرانگشتان یا به سبابه و ابهام می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پی روی نماینده، پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَصْ صِ)
فشارده شونده و فشرده. (آنندراج). فشرده شده، پناه گرفته به کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده. (آنندراج). بصیر و دانا و دقیق. ج، متبصرین. (فرهنگ فارسی معین). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت. (ناظم الاطباء) ، آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصر شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
تجاور. همسایگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ مأصر و مأصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و عامه آن را معاصر، به عین خوانند. (منتهی الارب). رجوع به مأصر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
نیک نگرنده شناسا بصیر و دانا دقیق جمع متبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
((مَ تَ بَ صِّ))
بصیر و دانا، دقیق، جمع متبصرین
فرهنگ فارسی معین