جدول جو
جدول جو

معنی متآزی - جستجوی لغت در جدول جو

متآزی
(مُ تَ)
آنکه با هم نزدیک یکدیگر نشیند. (آنندراج). نشانیده شده نزدیک دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجزی
تصویر متجزی
تجزیه شونده، جزءجزءشونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَزْ زی)
شرانگیز. یقال انه لمتنز الی الشر، او شرانگیز و عربده گر است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زی)
نسبت پذیرنده. (آنندراج). منسوب و متعلق و نسبت داده شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که دعوی نسبت می کند خواه راست باشد و یا دروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
غمخواری و تعزیت نماینده بعض مر بعضی را. (آنندراج). تسلی دهنده به یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، اعانت کننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
متاءزّق. (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
کوتاه قامت که دست و پایش کوچک و با هم نزدیک باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه. (اقرب الموارد) : قال ابوزید: قلت لاعرابی ماالمحبنطی قال المتکاکی، قلت ماالمتکاکی قال المتآزف، قلت ما المتآزف قال انت احمق و ترکنی و مر. (منتهی الارب) ، مکان تنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، مرد بدخو و تنگدل. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از آنندراج) ، ضعیف و ترسو. (از اقرب الموارد) ، خانه های پیوسته بهم، چادرهای نزدیک بهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
درنگی کننده و بازایستنده از کاری و پس ماننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یاری داده شده از طرفین، مهیا و آماده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
متحدشده بواسطۀ اخوت و برادری کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تآخی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَزْ زی)
از ’ج زء’، پاره پاره گردیده. (آنندراج). جزٔجزٔشده. (ناظم الاطباء) ، پاره پاره گردنده. (فرهنگ فارسی معین) ، تجزیه شونده. (فرهنگ فارسی معین) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاده تا بدین هیأت شده است. (جامعالحکمتین از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تجزی و مادۀ قبل شود، (اصطلاح اصولی) کسی که قائل به تجزیه در اجتهاد است یعنی در برخی از مسائل شرعی مجتهد باشد و تواند آنها را به استناد دلائل لازم، استخراج و استنباط کند. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
پاره پاره گردیده، تجزیه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
((مُ تَ جَ زِّ))
تجزیه شونده
فرهنگ فارسی معین