جدول جو
جدول جو

معنی مبیوع - جستجوی لغت در جدول جو

مبیوع
(مَ)
فروخته و خریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبیع. و رجوع به مبیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبیع
تصویر مبیع
چیزی که فروخته شده است، کالایی که مورد خریدوفرو ش قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ترسان و ترسانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز فروبرده و فروخورده. (آنندراج). فروبرده شده و بلعشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بلعشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عنبر مبلوع، قسمی عنبر پست. عنبر ردی. نوعی ردی از عنبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تهمت زده شده و فحش داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بیع. (این جمع در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد) :
در بیوع آن کن تو از خوف غرار
کز رسول آموخت سه روز اختیار.
مولوی.
و رجوع به بیع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجل بیوع و بیع، نیک فروشنده. (لسان العرب). رجوع به بیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عرضه کننده برای بیع. (از منتهی الارب). فروشنده و خرنده. (آنندراج). فروشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خریده شده و فروخته شده. (غیاث) (آنندراج). فروخته و خریده. (ناظم الاطباء) (یادداشت دهخدا) ، دراصطلاح فقهی یعنی مورد بیع و آن چه بیع بر آن واقع میشود در مقابل ثمن که قیمت و بها و ارزش مبیع است
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
فروختن و خریدن. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبیع
تصویر مبیع
چیزیکه فروخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیع
تصویر مبیع
((مَ))
فروخته شده، خریده شده
فرهنگ فارسی معین
خریدوفروش، بیع وشرا، معامله، دادوستد
فرهنگ واژه مترادف متضاد