جدول جو
جدول جو

معنی مبهله - جستجوی لغت در جدول جو

مبهله
(مُ هََ لَ)
ناقۀ بی مهارو بی نشان گذاشته تا هر جا که خواهد بچرد. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). ناقۀ مبهله، ماده شتر بی مهار و بی نشان که هر جا خواهد بچرد. ج، مباهل. (ناظم الاطباء). آن که ناقه را بی شبان یا بی پستان بند یابی مهار گذارد تا بچرد هر جا که خواهد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهله
تصویر بهله
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاب، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبله
تصویر مبله
اتاق یا آپارتمانی که دارای مبل باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ هََ لَ)
ابل معبهله، شتران بیکار و بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتران به حال خود رها شده که نه چوپان و نه نگاهبانی داشته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ لَ)
ارض منهله، زمین یک آب داده. (مهذب الأسماء). رجوع به منهل و نهل و انهال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ لَ / مَ قُ لَ)
تره زار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء). سبزه زار و موضع سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
ارض مبقله، زمین رویانندۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ لَ)
سبب بخل و منه الولد محببه مبخله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). آن که سبب بخل و زفتی گردد و شخص را بزفتی بخواند. و منه الولد محببه مبخله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ لَ)
جامۀ بادروزه و کهنه. ج، مباذل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَبْ وَ لَ)
سبب کمیز. یقال شراب مبوله. (منتهی الارب). هر چیز که سبب کمیز و بول گردد. یقال، الشراب مبوله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ لَ)
مبوله: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، میل برای بیرون کردن بول. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. (ناظم الاطباء). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مَ)
مؤنث مبهم. رجوع به مبهم شود.
- اسماء مبهمه، اسماء اشارات است به اصطلاح نحویان مانند هذا و ذاک و هولاء و هذه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مبهم و مبهمات شود.
، هذه الایه مبهمه، یعنی این آیه عام و مطلق است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قلوب المؤمنین مبهمه علی الایمان، ای مصمه،یعنی دلهای مؤمنین بسته است بر ایمان. (ناظم الاطباء) ، هذه المراءهالمبهمه علیه، یعنی نکاح این زن برای آن مرد حلال نیست. مانند نکاح مادر و خواهر و جز آن. و رجوع به مبهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هی یَ)
تأنیث مبهی. ج، مبهیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ادویۀ مبهیه، داروهایی که برای تقویت باه بکار برند. و رجوع به مبهی و مبهیات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ لَ)
پالونه که بدان چیزی را پالایند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ لَ)
تأنیث مبطل. ج، مبطلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ لَ)
امراءه مبتله، زن جمیله، گویا که جامۀ حسن بر بدنش بریده اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). این صفت برای مرد به کار نمی رود و این مبنی بر سماع است. (از اقرب الموارد) ، زن تمام خلقت میانه جسامت. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، زنی که در عضوهایش نرمی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ لَ)
سبب نادانی و منه قولهم الولد مجهله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیزی که علامت نادانی باشد و سبب نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ لَ)
رجوع به مجهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ لَ)
مسهله. تأنیث مسهل. ج، مسهلات. و رجوع به مسهل شود.
- ادویۀ مسهله، داروهای شکم راننده و نرم کننده. و رجوع به مسهلات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
بیکار و بر سر خود گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشمگین نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ لَ)
مبتل. رجوع به مبتل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
همدیگر را نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کتدار باکت دارای مبل شامل اثاثه: اطاق مبله اجاره داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مبدله مونث مبدل: ورتیک دگر گشته مونث مبدل: ورتیده مبدله در فارسی مونث مبدل: ور تنده مونث مبدل جمع مبدلات. مونث مبدل جمع مبدلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبخله
تصویر مبخله
زفتی زفتگرایی
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین دستکش چرمی که میرشکاران بر دست کنند و بدان باز و چرغ و غیره را بر دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقله
تصویر مبقله
تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
مبهیه در فارسی مونث مبهی: ور نفزا مونث مبهی جمع مبهیات. یا ادویه مبهیه. ادویه ای که استعمال آنها موجب تقویت قوه باه شود
فرهنگ لغت هوشیار
مبهمه در فارسی مونث مبهم و اچم (نا مفهوم) مونث مبهم: کلمات مبهمه جمع مبهمات. یا صور مبهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطله
تصویر مبطله
مبطله در فارسی مونث مبطل: پترانگر مونث مبطل جمع مبطلات
فرهنگ لغت هوشیار
مسهله در فارسی مونث مسهل: شکمروان مونث مسهل، جمع مسهلات یا ادویه مسهله. مسهلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
((مُ هَ لِ))
بر یکدیگر لعنت کردن
فرهنگ فارسی معین
((بَ لِ))
دستکش چرمی که میرشکاران برای نگهداشتن باز بر روی دست بر دست می کردند
فرهنگ فارسی معین
فریه، لعن، لعنت، نفرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد