گلوله فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، گلوژ، گلوز
گلوله فَندُق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پَندُک، گِلوژ، گِلوز
غلولۀ گلین. (غیاث). گلولۀ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی، بنادق جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی که او را می اندازند. (از اقرب الموارد). کمان گروهه. گروهۀ گلین: قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فعل صد چون منجنیق. مولوی
غلولۀ گلین. (غیاث). گلولۀ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی، بنادق جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی که او را می اندازند. (از اقرب الموارد). کمان گروهه. گروهۀ گلین: قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فعل صد چون منجنیق. مولوی
بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است. گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است. گویند عقرب از فندق میگریزد. (برهان) (آنندراج). میوۀ معروف که فندق گویند. (غیاث). بادام کشمیری. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). جلوز. (منتهی الارب). درختی است چون بطم. (از اقرب الموارد) :... لختی از آن گوهرها بکند و لختی از آن مشک و عنبر و بندق ها برداشت و بحیله خویشتن را باز بیرون آورد. (ترجمه تاریخ طبری). لیشتر، شهرکی است با هوای درست و بسیار کشت و از وی بندق خیزد. (حدودالعالم). و جبالها (جبال جزیره صقلیه) کلها بساتین ثمره بالتفاح و الشاه بلوط و البندق و الاجاص و غیرها من الفواکه. (ابن جبیر). رجوع به فندق شود.
بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است. گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است. گویند عقرب از فندق میگریزد. (برهان) (آنندراج). میوۀ معروف که فندق گویند. (غیاث). بادام کشمیری. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). جلوز. (منتهی الارب). درختی است چون بطم. (از اقرب الموارد) :... لختی از آن گوهرها بکند و لختی از آن مشک و عنبر و بندق ها برداشت و بحیله خویشتن را باز بیرون آورد. (ترجمه تاریخ طبری). لیشتر، شهرکی است با هوای درست و بسیار کشت و از وی بندق خیزد. (حدودالعالم). و جبالها (جبال جزیره صقلیه) کلها بساتین ثمره بالتفاح و الشاه بلوط و البندق و الاجاص و غیرها من الفواکه. (ابن جبیر). رجوع به فندق شود.
اقامت کننده در جای. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جمعکننده. (آنندراج) ، بیاراینده سخن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). آرایندۀ سخن، مختصرکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده کلام. (از منتهی الارب) ، بربافنده دروغ را و آراینده آنرا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مجروح کننده پشت را به تازیانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که در گردن کسی چیزی کند و عهدۀ او نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج). آن که چیزی را به گردن کسی اندازد و بر عهدۀ وی کند. (ناظم الاطباء) ، بنیقه سازنده برای پیراهن. (آنندراج). آن که برای پیراهن خشتک سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که ترکش را فراخ دهن و تنگ دنباله سازد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به مادۀ بعد شود، فراخ. طریق مبنق، واسع. (از اقرب الموارد)
اقامت کننده در جای. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، جمعکننده. (آنندراج) ، بیاراینده سخن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). آرایندۀ سخن، مختصرکننده. (ناظم الاطباء). جمعکننده کلام. (از منتهی الارب) ، بربافنده دروغ را و آراینده آنرا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مجروح کننده پشت را به تازیانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که در گردن کسی چیزی کند و عهدۀ او نماید. (از منتهی الارب) (آنندراج). آن که چیزی را به گردن کسی اندازد و بر عهدۀ وی کند. (ناظم الاطباء) ، بنیقه سازنده برای پیراهن. (آنندراج). آن که برای پیراهن خشتک سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که ترکش را فراخ دهن و تنگ دنباله سازد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به مادۀ بعد شود، فراخ. طریق مبنق، واسع. (از اقرب الموارد)