جدول جو
جدول جو

معنی مبقوع - جستجوی لغت در جدول جو

مبقوع(مَ)
تهمت زده شده و فحش داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
نعت مفعولی از رقع. رجوع به رقع شود.
- قمیص مرقوع، پیراهن وصله کرده: قال أزهر رأیت عمر بن عبدالعزیز یخطب الناس و علیه قمیص مرقوع. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 190)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروخته و خریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبیع. و رجوع به مبیع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترسان و ترسانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز فروبرده و فروخورده. (آنندراج). فروبرده شده و بلعشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بلعشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عنبر مبلوع، قسمی عنبر پست. عنبر ردی. نوعی ردی از عنبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکافته شده و شکم چاک شده و شکافته. (ناظم الاطباء). شکافته شده یا خاص است برای شکم. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مخلوط. (آنندراج). درهم و مختلط، ناپسند و مکروه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آغشته و خیسانیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صاحب هقعه. (مهذب الاسماء). گویند المهقوع لایسبق ابداً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به هقعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تهمت زده شده و دشنام داده شده و گمان برده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سم تنک و تیز شده از سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شمشیر یا کارد تیزکرده به فسان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَقْ قَ)
از رنگهای اسب: فان کان فی الخیل بقع من ای لون کان دون البیض قیل مبقع. (صبح الاعشی ج 2 ص 18). رجوع به بقع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبقور
تصویر مبقور
شکافته شکافیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقوث
تصویر مبقوث
در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار