جدول جو
جدول جو

معنی مبشرات - جستجوی لغت در جدول جو

مبشرات
(مُ بَشْ شِ)
جمع واژۀ مبشره. مژده دهندگان، بادهایی که بعد آن باران آید. (منتهی الارب) (آنندراج). بادهایی که از باران مژده میدهند و پس از آن باران می آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). بادهای باران آرنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اصطلاح عرفانی، رؤیاهای مسلم و صادق را گویند و جزیی ازاجزاء نبوت است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). و رجوع به فرهنگ مصطلحات عرفاء شود، معجزات رسول (ص) پیش از نبوت، مقابل معجزات بینات: مبشرات آنست که پیش از ظهور خورشید رسالت او (حضرت رسول (ص)) ظاهر شده است. (جوامعالحکایات)
لغت نامه دهخدا
مبشرات
جمع مبشره، مژده دادگان مژده یافتگان، جمع مبشره، مژده دهندگان، بادهای باران انگیز جمع مبشره، جمع مبشره: مژده دهنده ها، معجزات رسول ص پیش از نبوت مقابل معجزات بینات: مبشرات آنست (معجزاتی است) که پیش از ظهور خورشید رسالت او (پیامبر ص) ظاهر شده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَرْ را)
جمع واژۀ ’مبره’. خیرات و اعمال خیر و دهشته. (ناظم الاطباء). نیکیها. اعمال خیر. کارهای نیک: ابن الجراح او را بفریفت و بطریق مهادات و ملاطفت و انواع مبرات بدست آورد و او را بکشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). ابواب خیرات و مبرات بر عامۀ خلایق گشاده. (المعجم چ دانشگاه ص 13). پادشاه زاده هولاکو که هر یک را برقدر و منزلت با مبرات و صلاحت باز می گردانید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری. همچشمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود. (جهانگشای جوینی). و الحق بروج آن با فلک البروج در مبارات آمده. (جهانگشای جوینی). بعد از این ترا از ممارات و مبارات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی). رجوع به مباراه شود، (اصطلاح فقهی) نوعی طلاق است مانند طلاق خلع و اختلاف آن با خلع آن است که اولاً در مبارات کراهت از دو طرف است. یعنی زن و مرد هر دو مایل بزندگی باهم نیستند در صورتی که در طلاق خلع زن از مرد کراهت دارد و دیگر اینکه در طلاق خلع مالی را که زن به شوهر می بخشد جائز است عین مهر باشد یا کمتر و یا بیشتر ازآن، و در طلاق مبارات مال نباید زائد بر مهر باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
جمع واژۀ مبصر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مبصره. دیده شوندگان. دیده شدنی ها. مقابل مسموعات و مشمومات و ملموسات و مذوقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارتند از آنچه بصر آن را درک کند ازمعانی جزیی به حسب استقراء و بیست و دو چیزند: چون ضوء، لون، بعد، وضع، تجسم، شکل، عظم، تفرق، اتصال، عدد، حرکت، سکون، خشونت، ملالت، شقیق، کثافت، ظل، ظلمت، حسن، قبح، تشابه، اختلاف، و هر چه غیر اینهاست یا عاید با یکی از اینها شود. (از نفائس الفنون قسم دوم مقالۀ پنجم فن دوم فصل چهارم در علم مناظر ص 171)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سِ)
بادهایی که وزیدن آن را دلیل باران دانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای اسپانیا. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 40) ، انسانی و هرچیز منسوب و متعلق به بشر. (ناظم الاطباء).
- بشری زادگان، نسل بشری:
بازپسین طفل پری زادگان
پیشترین بشری زادگان.
نظامی.
- ضعف بشری، ضعف انسانی. (ناظم الاطباء).
- عقول بشری، دانشهای انسانی. (ناظم الاطباء).
، جسمانی، مربوط به جسم. (از دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتکرات
تصویر مبتکرات
جمع مبتکره، نو پدید ها نو آیین ها جمع مبتکره (مبتکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادات
تصویر مبادات
آشکار کردن، ظاهر کردن دشمنی، ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدلات
تصویر مبدلات
جمع مبدله، ورتیکان، دگرگشتگان، دگردیسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحات
تصویر مباحات
جمع مباح، روا ها شایست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهات
تصویر مباهات
فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبدعه، نو پدیدان آفریدگان، جمع مبدعه، نو یابان جمع مبدعه (مبدع) چیزهای تازه پدید آمده آفریده ها: و بعد از وقوف بر حقایق آن گرد دقایق مبدعات برآمدم، جمع مبدعه
فرهنگ لغت هوشیار
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبددات
تصویر مبددات
جمع مبدده متفرقات پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطرات
تصویر تبطرات
جمع تبطر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاشر، آیه دهم از ده آیه قرآن جمع عواشر و اعشار، نصیب قمار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشیرات
تصویر تبشیرات
جمع تبشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصرات
تصویر تبصرات
جمع تبصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسرات
تصویر مبسرات
مبسرات به گونه رمن بادهای باران انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبصرات
تصویر مبصرات
جمع مبصره، جمع مبصره، جمع مبصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
((مَ بَ رّ))
جمع مبره، خیرات و اعمال خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
((مُ))
بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم
فرهنگ فارسی معین
نیکی ها، اعمال خیر، خوبی ها، نیکویی ها، خیرها، مبرت ها، عطایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از هم بیزار شدن، از یکدیگر بری شدن، طلاق (به سبب کراهت زوجین از یکدیگر)
فرهنگ واژه مترادف متضاد