جدول جو
جدول جو

معنی مبسره - جستجوی لغت در جدول جو

مبسره
(مُ بَسْ سِ رَ)
بادی که وزیدن آن را دلیل باران دانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میسره
تصویر میسره
جناح چپ، طرف چپ، مقابل میمنه، جناح ایسر، جرانغار
در امور نظامی طرف چپ میدان جنگ، سربازان طرف چپ میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سَ رَ / مَ سُ رَ)
دشواری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ / سِ / سُ رَ)
آسانی و سهولت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آسانی. (آنندراج) ، فراخی. (منتهی الارب). فراخ دستی. (دهار) ، توانگری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توانگری و ثروت. (ناظم الاطباء). توانگری. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (آنندراج) (دهار) (منتهی الارب). ثروتمندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ رَ)
سوی دست چپ، خلاف میمنه. (ناظم الاطباء). سوی چپ. (آنندراج) (منتهی الارب). دست چپ. (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنه. (از اقرب الموارد). سمت چپ. سوی دست چپ. یسر. میسره. مقابل میمنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَسْ سَ رَ)
تأنیت مکسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکسر شود، ذراع مکسره، ذراعی در ذراعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مصدر میمی است فعل سبر را. سبر. میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب) ، آزمودن و امتحان کردن. (منتهی الارب). و رجوع به سبر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بُ رَ)
نهایت و انتهای جراحت و زخم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ رَ)
مخبره. (اقرب الموارد). منوال و طور و قاعده و طریقه و روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَظْ ظِ رَ)
زن ختانه. (آنندراج) (از منتهی الارب). زن ختنه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). خاتنه. (از اقرب الموارد). خافضه. خاتنه. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ رَ)
کون ستور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
راه و طریق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریق. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ رَ)
سبب گنده دهنی. و منه حدیث عمر رضی اﷲ عنه: ایاکم و نومه الغداوه فانها مبخره مجفره مجعره. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر چیز که سبب گنده دهنی شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ رَ)
بخوردان یا مجمره که بخور درآن سوزانند. ج، مباخر. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). عودسوز. (آنندراج). بخوردان که در آن کندر و مانند آن میسوزانند. ج، مباخر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَزْ زَ رَ)
مؤنث مبزّر. احوص بعضی از آن ریسمانهای گوشت قدید مبزره با چند هدیه و تحفۀ دیگر با او روانه کرد. (تاریخ قم ص 247). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَشْ شَ رَ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’ مژده داده شده.
- عشرۀ مبشره. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَشْ شِ رَ / رِ)
مبشره. مؤنث ’مبشّر’. رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ رَ)
حجت و حجت واضح و کار بی شبهه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ رَ)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ رَ)
جاروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ رَ)
ماده که مائل نر گردد پیش از ایام خواهش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ رَ)
امراءه مؤدمه مبشره، زن دانا و حاذق و تجربه کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود
لغت نامه دهخدا
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسره
تصویر بسره
نو دمیده از گیاه یک دانه غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبخره
تصویر مبخره
دار بو سوز (دار بوی عود)، گنده دهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقره
تصویر مبقره
راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبره
تصویر مسبره
ژرفای زخم نهاد (باطن آدمی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان، رنده مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده یافته به ده تن از پیروان پیامبر اسلام (ص) ده مژده یافته (عشره مبشره) گفته می شود زیرا پیامبر به آنان مژده بهشت داده بودند. مبشره در فارسی مونث مبشر: مژده دهنده مونث مبشر جمع مبشرات. یا عشره مبشره ده مبشره. (ده مژده داده) ده تن بودند از صحابه رسول ص که پیامبر بمدلول آیه قرآن والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضواعنه. آنانرا بشارت به بهشت داد و آنان عبارتند از: ابوبکر عمر عثمان علی ع طلحه زبیر عبدالرحمن بن عوف ابوعبیده جراح سعدبن وقاص: به ده مبشره و ده مقوله عالم به ده حس و به ده ایام ماه عاشورا. (عطار) مونث مبشر جمع مبشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسره
تصویر محسره
جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسره
تصویر مفسره
مونث مفسر، آیات مفسره، مونث مفسر
فرهنگ لغت هوشیار
میسره در فارسی (جرانغار در مغولی)، چپگاه ،طرف چپ، جانب چپ میدان جنگ، جناح ایسر، مقابل میمنه، قسمتی از لشکریان که در جانب چپ میدان جنگ جای گیرند مقابل میمنه: (اصحاب مشامه درعرصات حضرت حشرگشته و میمنه بیخبر احزاب شیطان پیرامن جناب سلطان فرو گرفته و میسره غافل، جمع میاسر
فرهنگ لغت هوشیار
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسره
تصویر میسره
((مَ سَ رِ))
طرف چپ، سمت چپ لشکر
فرهنگ فارسی معین
چپ، یسار
متضاد: میمنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهتاب، هنگام بیرون آمدن مهتاب
فرهنگ گویش مازندرانی