جدول جو
جدول جو

معنی مبزم - جستجوی لغت در جدول جو

مبزم
دندان
تصویری از مبزم
تصویر مبزم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبهم
تصویر مبهم
دو پهلو، پوشیده، پیچیده، سربسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبسم
تصویر مبسم
دندان پیشین، کنایه از لب و دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهم
تصویر مبهم
نامشخص، نامعلوم، ویژگی کار مشکل و پیچیده، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
کسی که کاری یا امری بر او واجب گردیده، الزام شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معزم
تصویر معزم
افسونگر، آنکه پیشه اش افسون کردن و افسون خواندن است، آنکه افسون می خواند، ساحر، جادوگر، افسون خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبذم
تصویر مبذم
توانا پر توان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهم
تصویر مبهم
دربسته، بیهوش، کار فرو بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسم
تصویر مبسم
دندان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزل
تصویر مبزل
پالونه، نایژه گرمابه نایژه خم، درفش مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزغ
تصویر مبزغ
نیشتر نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزج
تصویر مبزج
آراسته زیور یافته آراینده زیور دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
استوار ساختن، محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزم
تصویر مجزم
آوند پر لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزم
تصویر محزم
جای تنگ بند در ستور تنگسازنده برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
مار افسای مار فسای مار باز، افسونگر افسونگر، مار فسای: ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد. (خاقانی)، جمع معزمین
فرهنگ لغت هوشیار
مجبور بر کردن کاری و مجبور بر اقرار و مغلوب و محکوم، ملزم شدن، مجبور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهم
تصویر مبهم
((مُ هَ))
نامعلوم، مجهول، پیچیده، دارای ابهام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبسم
تصویر مبسم
((مَ سَ))
تبسم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبسم
تصویر مبسم
((مَ س))
دندان های پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
((مُ رَ))
استوار، محکم، (فا) زیاد، وافر، پارچه ای که دو بافته باشند، رسن دو تا، برهم تافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزم
تصویر معزم
((مُ عَ زِّ))
افسونگر، جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
((مُ زِ))
لازم گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزم
تصویر ملزم
((مُ زَ))
الزام شده، کسی که انجام کاری بر او واجب گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبهم
تصویر مبهم
Ambiguous, Blurred, Blurry, Cryptic, Inscrutable, Perplexing, Obscure, Indistinct, Mystifying, Nebulous, Puzzling, Shadowy, Vague
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ambíguo, borrado, críptico, indistinto, inescrutável, desconcertante, nebuloso, obscuro, sombrio, vago
دیکشنری فارسی به پرتغالی
mehrdeutig, verschwommen, kryptisch, undeutlich, unerschütterlich, mystifizierend, nebulös, dunkel, verwirrend, rätselhaft, schattig, vage
دیکشنری فارسی به آلمانی
niejednoznaczny, zamazany, kryptyczny, niejasny, zagadkowy, zagmatwany, mętny, mylący, mroczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
двусмысленный , размытый , загадочный , неясный , озадачивающий , туманный , сбивающий с толку , неопределенный
دیکشنری فارسی به روسی
двозначний , розмитий , загадковий , неясний , незбагненний , заплутаний , туманний , невизначений , невизначений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dubbelzinnig, wazig, cryptisch, onduidelijk, ondoorgrondelijk, verwarrend, nevelachtig, raadselachtig, schaduwrijk, vaag
دیکشنری فارسی به هلندی
ambiguo, borroso, críptico, indistinto, inescrutable, desconcertante, nebuloso, oscuro, sombrío, vago
دیکشنری فارسی به اسپانیایی