جدول جو
جدول جو

معنی مبزغ - جستجوی لغت در جدول جو

مبزغ
(مِ زَ)
نشتر. (منتهی الارب) (آنندراج). نیشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیش. نشتر. (ابن بیطار، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیش بیطار. ج، مبازغ. (مهذب الاسماء). تیغ بیطار. مشرط. نیش بیطار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبزغ
نیشتر نشتر
تصویری از مبزغ
تصویر مبزغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
اندازه و مقداری از پول، حد رسیدن، جای رسیدن، حد و نهایت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
کسی که دربارۀ آیین، دین یا مکتبی تبلیغ می کند، کسی که مصرف کالایی را تبلیغ می کند، تبلیغ کننده، رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ زِ)
جمع واژۀ مبزغ. نیشتر
لغت نامه دهخدا
(مُ بَزْ زِ)
آراینده و زینت دهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَزْ زَ)
چاشنی زده و اشتهاآور. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبزره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
جامه کوب گازران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مثل چوب جامه شویان که بدان جامه را در آب شویند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
خیودان. ج، مبازق. (مهذب الاسماء). سلفدان. (یادداشت دهخدا). و رجوع به سلفدان و خیو و خیودان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج، مبازم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ب زو’، گیرنده و دار و گیرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، قوی و توانا، قابل مغلوب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
بارانی که گل ناک کند زمین را. (آنندراج). أرزغ المطر الارض، بلها و بالغ و لم یسل. (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارزاغ. رجوع به ارزاغ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
پالونه. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). صافی. ظرفی یا پارچه ای که بدان صافی کنند، مایعی را. مصفات. شراب پالا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه که بدان شراب را پالایند. (از اقرب الموارد) ، نایژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوراخ آبخور گرمابه. ج، مبازل. (مهذب الاسماء). سوراخ پیت شراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
رساننده. (آنندراج). ابلاغ کننده. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یِ)
فروماننده در راه به سببی. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
رسانیده شده. صیغۀ اسم مفعول از ابلاغ است و متفرع از ابلاغ که به معنی رسیدن و کامل شدن است. چنانکه گویند این کودک بالغ شده و در فارسی نیز ترجمه بلوغ که رسیدن است به معنی کامل شدن بسیار می آید چنانکه گویند که این میوه رسیده است، یعنی پخته و کامل شده است. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لِ)
رساننده. (غیاث). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی. تبلیغ کننده. آن که دینی را به مردم آموختن و باورانیدن خواند. ج، مبلغین.
- مبلغ رسالت، پیام گزار. پیغام گزار. رسانندۀ پیام. آن که مردمان را به دینی و طریقی گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ)
رسانیده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان دهو است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِزَ)
رجل منزغ، آنکه تباهی افکند و برآغالاند مردم را و کذلک رجل منزغه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه غیبت کند مردم را. منزغه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَزْ زَ)
آراسته شده و زینت داده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزغ
تصویر مزغ
مغز. یا خداوند مزغ. خردمند با تدبیر: ای زیرکان خداوندان مزغ خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزج
تصویر مبزج
آراسته زیور یافته آراینده زیور دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزل
تصویر مبزل
پالونه، نایژه گرمابه نایژه خم، درفش مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزم
تصویر مبزم
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبضغ
تصویر مبضغ
نشتر دروش
فرهنگ لغت هوشیار
بحد کمال و خوبی رسیدن، حد ونهایت، جای رسیدن و مقام، مقدار پول رساننده، پیام گزار، آنکه مردمان را به دینی و طریقی گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مَ لَ))
مقدار، شماره، جمع مبالغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مُ بَ لِّ))
تبلیغ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
((بَ زَ))
قورباغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزغ
تصویر مزغ
((مَ))
مغز
خداوند مزغ: خردمند، باتدبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
آوازه گر، فرارسان
فرهنگ واژه فارسی سره
مروّج، واعظ
دیکشنری اردو به فارسی