جدول جو
جدول جو

معنی مبرذن - جستجوی لغت در جدول جو

مبرذن(مُ بَ ذِ)
خداوند برذون. (منتهی الارب). خداوند اسب تاتاری و گویند راکب آن. (از ذیل اقرب الموارد). صاحب برذون و یابو. (ناظم الاطباء). و رجوع به برذون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرهن
تصویر مبرهن
آشکار، دارای دلیل و برهان، مدلل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ هََ)
به حجتهای روشن و به دلائل قاطع ثابت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). برهان آورده شده و دلیل و حجت آورده شده ومدلل و برهانی و ثابت و راست و آشکارا و بین و واضح و هویدا. (ناظم الاطباء). مدلل. با برهان. برهان دار و ببرهان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در هنر تو من آنچه دعوی کردم
صحبت من سخت روشن است و مبرهن.
فرخی (دیوان ص 270).
هیچ علمی از علم حساب مبرهن تر نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم.
خاقانی.
و این قیاسات و مقدمات معین و مبرهن شد، رسماً و طبعاً و عقلاً و شرعاً واجب آمد این... (سندبادنامه ص 30). و تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار دعوی معین گردد. (سندبادنامه ص 129).
و مقالات و مطالعات ایشان مدون است و به حکایات و روایات مبرهن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 309)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبرهن
تصویر مبرهن
حجتهای روشن و بدلایل قاطع ثابت کرده شده، با برهان، مدلل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرهن
تصویر مبرهن
مدلل، با دلیل و برهان، آشکار، واضح
فرهنگ فارسی معین
آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا
متضاد: ناآشکار، نامشخص، نامبرهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد